«مفهوم وحى‏»

نوع مقاله : تخصصی

نویسنده

چکیده

مفهوم «وحى‏» براى متن [ نص قرآنى]، مفهومى اساسى است; چرا که متن در بسیارى از موارد براى اشاره به خود، همین نام را به کار مى‏گیرد. اگرچه براى متن از نامهاى دیگرى چون «قرآن‏»، «ذکر» و «کتاب‏» نیز سخن به میان آمده، با این همه، نام «وحى‏» که در قلمرو فرهنگ چه پیش از مرحله شکل‏گیرى متن و چه پس از آن، مفهومى دال به شمار مى‏آید مى‏تواند همه نامهاى مذکور را دربر گیرد. گرچه سیوطى و زرکشى در شمار نامهاى قرآن مبالغه کرده‏اند (1) و افزون بر پنجاه نام را برشمرده‏اند و نامها و اوصاف [قرآن] را نیز با هم درآمیخته‏اند، با این همه، ما در بررسى مفهوم وحى، تنها به ذکر نامهایى بسنده مى‏کنیم که از شهرت بیشترى برخوردارند مانند: کتاب، قرآن، رسالت و بلاغ، تا به این وسیله مفهوم متن از نظرگاه خود متن آشکار شود.
اگر «کتاب‏» و «قرآن‏» به منزله اسماء خاص [ علم] به شمار آیند، در مقابل، دلالت «وحى‏» بر قرآن، این گونه نیست، و معناى آن بسى گسترده‏تر است; به گونه‏اى که تمام متون دینى اسلامى و غیر اسلامى را دربر مى‏گیرد. بر این پایه مى‏توان گفت که در کاربرد قرآنى، مفهوم وحى، در بردارنده تمام متونى است که دال بر خطاب الهى به انسان‏اند. اما از جهتى دیگر، این نام در چارچوب زبان [و فرهنگ] عربى پیش از قرآن بر هر عمل ارتباطى‏اى که به گونه‏اى متضمن «اعلام‏» باشد، دلالت مى‏کند. در لسان [العرب] آمده است: «اصل وحى در لغت‏به معناى اعلام در خفاست.» (2) مصنف لسان [العرب] واژه‏هاى «الهام‏» «اشاره‏»، «ایهام‏»، «نوشته‏» و «گفتار» را از معانى وحى برمى‏شمرد، با این همه معناى «اعلام‏» دربر گیرنده تمام معانى مذکور است. هریک از این معانى به تنهایى بر یکى از شیوه‏هاى اعلام دلالت مى‏کند; زیرا «اعلام‏» مى‏تواند استوار به سخن باشد، همچنان که مى‏تواند به گونه نوشته، اشاره، ایما و یا الهام باشد.

عنوان مقاله [English]

«مفهوم وحى‏»

نویسنده [English]

  • Nasr Hamed Abu Zayd
چکیده [English]

مفهوم «وحى‏» براى متن [ نص قرآنى]، مفهومى اساسى است; چرا که متن در بسیارى از موارد براى اشاره به خود، همین نام را به کار مى‏گیرد. اگرچه براى متن از نامهاى دیگرى چون «قرآن‏»، «ذکر» و «کتاب‏» نیز سخن به میان آمده، با این همه، نام «وحى‏» که در قلمرو فرهنگ چه پیش از مرحله شکل‏گیرى متن و چه پس از آن، مفهومى دال به شمار مى‏آید مى‏تواند همه نامهاى مذکور را دربر گیرد. گرچه سیوطى و زرکشى در شمار نامهاى قرآن مبالغه کرده‏اند (1) و افزون بر پنجاه نام را برشمرده‏اند و نامها و اوصاف [قرآن] را نیز با هم درآمیخته‏اند، با این همه، ما در بررسى مفهوم وحى، تنها به ذکر نامهایى بسنده مى‏کنیم که از شهرت بیشترى برخوردارند مانند: کتاب، قرآن، رسالت و بلاغ، تا به این وسیله مفهوم متن از نظرگاه خود متن آشکار شود.
اگر «کتاب‏» و «قرآن‏» به منزله اسماء خاص [ علم] به شمار آیند، در مقابل، دلالت «وحى‏» بر قرآن، این گونه نیست، و معناى آن بسى گسترده‏تر است; به گونه‏اى که تمام متون دینى اسلامى و غیر اسلامى را دربر مى‏گیرد. بر این پایه مى‏توان گفت که در کاربرد قرآنى، مفهوم وحى، در بردارنده تمام متونى است که دال بر خطاب الهى به انسان‏اند. اما از جهتى دیگر، این نام در چارچوب زبان [و فرهنگ] عربى پیش از قرآن بر هر عمل ارتباطى‏اى که به گونه‏اى متضمن «اعلام‏» باشد، دلالت مى‏کند. در لسان [العرب] آمده است: «اصل وحى در لغت‏به معناى اعلام در خفاست.» (2) مصنف لسان [العرب] واژه‏هاى «الهام‏» «اشاره‏»، «ایهام‏»، «نوشته‏» و «گفتار» را از معانى وحى برمى‏شمرد، با این همه معناى «اعلام‏» دربر گیرنده تمام معانى مذکور است. هریک از این معانى به تنهایى بر یکى از شیوه‏هاى اعلام دلالت مى‏کند; زیرا «اعلام‏» مى‏تواند استوار به سخن باشد، همچنان که مى‏تواند به گونه نوشته، اشاره، ایما و یا الهام باشد.

 
1. الاتقان فی علوم القرآن، للسیوطی، محمد ابوالفضل ابراهیم، ج‏1، ص‏181-178; والبرهان فی علوم القرآن، للزرکشى، ج‏1، ص‏276-273.
2. لسان العرب لابن منظور، بیروت، دار احیاء التراث، ج‏15، ص‏241.م
3. رشیدرضا، الوحی المحمدى، بیروت، المکتب الاسلامى، 1985، ص‏45.م
4. واژه تراطن در این نص شعرى بسیار اساسى است. فعل «رطن‏» که تراطن از آن مشتق شده است استوار به این عنصر اساسى است که متکلم در اینجا شترمرغ یک بیگانه است و به زبانى سخن مى‏گوید که براى شنونده عرب، نامفهوم است. «الاعلم الشنتمری‏» در شرح این بیت علقمه همین گفته را تکرار مى‏کند: وانما اراد ان «الظلیم‏» یکلم النعامة بما لایفهمه غیرهما کما تتکلم العجم بما لاتفهم عنها العرب. [الظلیم، شترمرغ نر است والنعامة; شترمرغ ماده.] رک: شرح دیوان علقمه بن عبدة الفحل لاعلم الشنتمری، ص‏41، تحقیق حنا نصر الحتى، دارالکتاب العربى، بیروت، 1993. رطن در لغت، سخن جز به زبان عربى گفتن، و سخن نامفهوم گفتن است. (لغتنامه دهخدا، ج‏7، ص‏10682و 10687، چاپ اول از دوره جدید، دانشگاه تهران، 1373.
صاحب مقاییس اللغة مراد از رطن را خصوص سخن گفتن به پارسى مى‏داند [ ویخص بذلک العجم] سپس به بیتى از «طرفة بن العبد» استناد مى‏کند که در آن شاعر پرندگانى را توصیف مى‏کند که از بیم شکارچى به این طرف و آن طرف مى‏روند و آواهایى نامفهومى را سر مى‏دهند، به سان سخن گفتن فرس:
فاثار فارطهم عظاطا جثما اصواته «کتراطن الفرس‏».
(شرح دیوان طرفة بن العبد، ص‏169، تحقیق سعدی الضناوی، بیروت، دارالکتاب العربی، 1994. نیز معجم مقاییس اللغة ابی‏الحسین احمد بن فارس، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، مصر، 1969، ج‏2، ص‏404. نیز، لسان العرب، ج‏5، ص‏239.) در هر روى، رطن، دال بر چیزى نامفهوم و در نتیجه سرى و محرمانه است و بیگانه آن را درنمى‏یابد. به همین دلیل هر وقت چنین چیزى در میان اعراب اتفاق مى‏افتاد به صورتى کاملا طبیعى بدگمان مى‏شدند. در مسند ابن حنبل ج‏1، ص‏65 روایت‏شده است که دیده شد که زنى یونانى که همسر مردى عرب بود پنهانى با مردى همزبان خود به زبان نامفهوم خودشان [ یراطنها بالرومیة] تکلم مى‏کند و همین امر موجب این گمان بد شد که لابد رابطه‏اى محرمانه و نامشروع میان آنان وجود دارد.» (رک: خدا و انسان در قرآن، توشیهیکو ایزوتسو، ص‏202، شرکت‏سهامى انتشار، تهران، 1361).م
5. «افدان‏» جمع «فدن‏» و به معناى قصر است.م
6. شرح دیوان علقمة بن عبدة الفحل، ص‏41، بیروت، دارالکتاب العربی، 1993.م
7. سوره مریم، آیات 1011، ترجمه محمد مهدى فولادوند; نیز رک: کشف الاسرار و عدة‏الابرار، تهران، 1361، ج‏2، ص‏106.م
8. آل عمران، 41.
9. لسان العرب، ج‏5، ص‏312.م
10. مریم، 29-27.
11. «عبقر»، موضعى است که اعراب گمان برند پریان بسیار در آنجا هستند; لغتنامه دهخدا، ج‏9، ص‏13881; نیز معجم‏البلدان لیاقوت الحموی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1979، ج‏4، ص‏79.
این واژه در شعر عربى رواج زیادى داشته است. زهیر مى‏گوید:
علیهن فتیان کجنة عبقر
جدیرون یوما ان ینیفوا فیستعلموا
رک:کتاب الحیوان، جاحظ، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، دار احیاء التراث، ج‏6، ص‏189.م
12. لسان العرب، ج‏9، ص‏22.م
13. «اعتقاد به این که شعرا قافیه و مضمون کلام خود را از جنى یا شیطانى تلقى مى‏کنند، در نزد اعراب جاهلى سابقه دیرینه دارد و این که در باب وحى رسول از زبان خود وى اشارت: «ان روح القدس نفث فی روعی‏» مى‏آید، و از لسان واقفان اسرار در باب حامل وحى گفته مى‏شود «ان هذا لملک وما هو بشیطان‏»، از همین جاست. در کلام تعدادى از شاعران هم به این معنى که قوافى آنها غیر انسى یا به هر حال سماوى است، و به این که هر شاعرى شیطانى دارد، اشارت هست از آن جمله است قول حصین بن الهمام:
وقافیة غیر انسیة
قرضت من الشعر امثالها
و قول حسان بن ثابت:
و قافیه عجت‏بلیل رزینة
تلقیت من جو السماء نزولها
و گفته ابوالنجم عجلی:
انى وکل شاعر من البشر
شیطانه انثى و شیطانى ذکر
... و این جنى یا شیطان را اعراب، احیانا «تابعه‏» مى‏خوانده‏اند. نظیر این اعتقاد درباره منشا شعر، در بین اقوام دیگر هم هست‏». رک: سر نى، زرین‏کوب، تهران، انتشارات علمى، 1374، ج‏2، ص‏780-779.
نیز رک: المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج‏6، ص‏708، 784 و785. بغداد، مکتبة النهضة، دارالعلم للملایین، بیروت، 1978.م
14. شا’حردا و خ‏ل «شاجردا» معرب کلمه پهلوى «شاگرد» و فارسى امروزى شاگرد (متعلم) است. (رک: السامی فی الاسامی لاحمد بن محمد ابی الفضل المیدانی النیشابوری، تحقیق محمد موسى الهنداوی، مصر، ص‏190.م
15. حسبتنی، ابوعبیده مى‏گوید «حسب‏» در اینجا به معناى یقین است، رک: الصبح المنیر فی شعر ابى‏بصیر; میمون بن قیس بن جندل الاعشى والاعشین الاخرین، تحقیق R. GEYER ،لندن، 1928.م
16. مسحل، به معنى گورخر [حمار وحش] نام تابعه اعشى که از جنیان بود و اعشى است گمان مى‏برد که او را دنبال مى‏کند. (رک: لغتنامه دهخدا ج‏12، ص‏18424. نیز رک: دیوان الاعشى الکبیر، شرح و تعلیق محمد محمد حسین، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1983، ص‏33.م
17. نگاه کنید به: الصبح المنیر، ص‏190، دیوان الاعشى، محمد محمد حسین،ص‏33.م
18. رک: خدا و انسان در قرآن، ایزوتسو، ص‏217 (با نقل و تصرف).م
19. سوره جن،49 (ترجمه فولادوند).
20. جن، 1415.
21. جن، 1617.
22. جن، 6.
23. ناس، 4.
24. ترجمه مقدمه ابن‏خلدون، محمد پروین گنابادى، تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى،1375، ج‏1، ص‏177-176. (چاپ هشتم).
25. ترجمه مقدمه ابن‏خلدون، ج‏1، ص‏181-180.
26. ترجمه مقدمه ابن‏خلدون، ج‏1، ص‏185-184.
27. انعام، 121.
28. انعام، 112.
29. لسان العرب، ج‏15، ص‏240.م
30. رجم شیاطین; راندن شیاطین و آن نوعى از ستاره باشد شعله مانند، که ملائک بدفع شیاطین از آسمان مى‏اندازند. رک: ترجمه مقدمه ابن‏خلدون، ج‏1، ص‏186 (پاورقى).م
31. ترجمه مقدمه ابن‏خلدون، ج‏1، ص‏186.
32. عرافه، نوعى از کاهنى است و تفاوت آن با کاهنى این است که کاهنى به امور آینده و عرافه به امور گذشته اختصاص دارد. رک: ترجمه مقدمه ابن‏خلدون، ج‏1، ص‏197 (پاورقى).م
33. شق (بکسرش) بن انمار بن نزار، مردى بوده که یک پا و یک دست و یک چشم داشته است و به صورت نیمى از آدمیان بوده است... و در سفر بر انسان ظاهر مى‏شده است. رک: ترجمه مقدمه، ج‏1، ص‏198. پیش از ظهور اسلام عربان مى‏گفتند که بعضى جن‏ها به صورت یک نیمه انسان است و در سفر و تنهایى نمودار مى‏شود و آن را شق مى‏گفتند. رک ترجمه مروج الذهب، ابوالقاسم پاینده، تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1374، ج‏1، ص‏514.م
34. سطیح (بفتح س) نام کاهنى بوده است که در تن او جز جمجمه، استخوان دیگرى وجود نداشته است و اعضاى بدن او مانند جامه تا مى‏شده است; چهره‏اش در روى سینه‏اش بوده و سر و گردن نداشته است. رک: ترجمه مقدمه، ج‏1، ص‏198.م
35. ترجمه مقدمه، ج‏1، ص‏198.
36. مزمل، 5.
37. شورى، 52-51.
38. طه، 13-11.
39. مریم، 52.
40. اعراف، 143.
41. قصص، 7.
42. نحل، 68.
43. مریم، 17 و نباء، 38.
44. البرهان فی علوم القرآن، للزرکشی، ج‏1، ص‏229.
45. همان، ص‏229; انگاره‏اى، که در اینجا به بررسى آن پرداخته‏ایم، بر آیه‏هاى 21 و22 از سوره بروج استوار است: «بل هو فی قرآن مجید فی لوح محفوظ‏».
46. مفهوم النص، ص‏243 به بعد.م
47. لوح محفوظ حاوى نمونه‏هاى مثالى تمامى صورتها و قالبهاى این جهانى بویژه سرچشمه خوشنویسى سنتى قرآنى است که تمام اسلوبهاى آن براساس سرشت کتاب مقدس وحى شکل گرفته و منعکس‏کننده آن است، خوشنویسى جامه‏اى خارجى براى «کلام خداوند» در جهان مادى فراهم مى‏آورد، اما کماکان با جهان روحانى پیوند دارد. رک: فصلنامه هنر، ش‏31، تابستان و پاییز75، «پیام روحانى خوش‏نویسى در اسلام‏» از سید حسین نصر، ص‏102.م
48. فلسفة التاویل، ص‏301-297 (الفصل الثانى، اللغة والوجود).
49. البرهان فی علوم القرآن، ج‏1، ص‏6 (مقدمه کتاب).
50. همان، ج‏1، ص‏9.
51. ابوبکر محمد بن عبدالله المعافری معروف به ابن العربی از فقیهان و عالمان اندلس است. او در طلب علوم به مشرق زمین رفت، سپس به زادگاه خویش بازگشت و سرانجام در سال 554ه در همانجا وفات یافت. رک: الصلة: لابن بشکوال، الدار المصریه للتالیف والترجمه، 1966، ص‏599.م
52. البرهان فی علوم القرآن، ج‏1، ص‏17.
53. مفهوم النص، ص‏137.
54. همان، ص‏243 به بعد.
55. البرهان فی علوم القرآن، ج‏1، ص‏230; و آیه‏هاى مذکور: شعراء، 193-194.
56. البرهان، ج‏1، ص‏230.
57. اسراء، 73.
58. اسراء، 86.
59. کهف، 27.
60. قیامت، 16-18. [نیز نگاه کنید به سوره طه، 20]
61. البرهان فی علوم القرآن، ج‏1، ص‏229.
62. اشاره به حدیث پیغمبر است درباره وحى که حارث بن هشارم از پیامبر مى‏پرسد که وحى چون آید؟ پیامبر فرمود: «اوقاتى چنان باشد که آواى جرس «صصلة الجرس‏»، آن بر من سخت‏ترین باشد بعد از من دور مى‏شود و من «وحى‏» را حفظ کرده‏ام; رک: تاریخ قرآن، رامیار،تهران، امیرکبیر، 1362، ص‏101; نیز صحیح البخارى، ج‏1، ص‏6 (باب کیف کان بدء الوحى)، بیروت، دارالمعرفة.م
63. ترجمه مقدمه، ج‏1، ص‏182-181.
64. مزمل، 73.
65. ترجمه مقدمه، ص‏183-182.
66. نجوم یکى از اسامى قرآن است و در قول خداى تعالى «فلا اقسم بمواقع النجوم‏» براى آنش نجوم خواند که نجم نجم فرود آمد و آیه از پس آیه و سوره از پس سوره، رک ترجمه مقدمه، ج‏1، ص‏183 (پاورقى).م
67. «مفصل قرآن‏» از [سوره] حجرات تا آخر قرآن به قول اصح، همان، ص‏183 (پاورقى).م
68. مقصود آیه مسمى به: الدین (بفتح د) است، بقرة، 281.م
69. ترجمه مقدمه، ج‏1، ص‏183.
70. الاتقان فی علوم القرآن، ج‏1، ص‏93.
71. البرهان فی علوم القرآن، ج‏1، ص‏208.
72. مطالعه در اینجا عبارت از این است که براى عارفان که بار سنگین امامت را متحمل مى‏شوند توفیقاتى از جانب حق دست مى‏دهد بى‏آن که آنها را بطلبند و خود مسئلت کنند. رک: ترجمه مقدمه، ج‏1، ص‏188; به نقل از (تعریفات جرجانى).م
73. ترجمه مقدمه، ج‏1، ص‏188.
74. «فکان یخلو بغار حراء یتحنث فیه اللیالی اولات العدد»، شارحان در معناى «اولات العدد» اتفاق‏نظر ندارند; برخى آن را به معناى شبهاى پراکنده و برخى دیگر آن را به معناى ماه رمضان دانسته‏اند. احمد بن على بن حجر العسقلانى در کتاب «فتح الباری بشرح صحیح البخاری‏» از کرمانى وجه دیگرى را نقل مى‏کند که مراد آن بیان کثرت است و ترجمه روایت‏بر پایه همین وجه اخیر صورت گرفته است. رک: فتح الباری، ج‏1، ص‏23.
75. مختصر صحیح مسلم، ج‏1، ص‏24، المنذری (الحافظ زکی‏الدین عبدالعظیم، وزارة الاوقاف والشؤون الاسلامیة، الکویت، 1389ه; [و نیز صحیح البخاری، ج‏1، ص‏6]
76. فتوحات المکیة، ج‏4، ص‏241.
[«و تصدیق نکرد ابراهیم(ع) رؤیاى خویش مگر در این معنى که صورت مرئى را عین ولد خود پنداشت و قصد ذبح او کرد و نزد حق، ذبح عظیم بود که در صورت ولد او نمود. رک: شرح فصوص الحکم، تاج‏الدین حسین بن حسن الخوارزمی، تهران، انتشارات مولى’، 1364، ج‏1، ص‏272»].م
77. براى شناخت [پدیده] رؤیا به عنوان ابزارى هنرى در ساخت‏سیره نبوى نگاه کنید به پژوهش زیر:
«السیرة النبویة; سیرة شعبیة‏»، نیز رجوع کنید به: السیرة النبویة، لابن هشام، بیروت، دارالجیل، 1975، ج‏1، ص‏220.
78. صحیح البخارى، کتاب التعبیر، باب رؤیا الصالحین، ج‏4، ص‏208; نیز صحیح الترمذى، تحقیق ابراهیم عطوة عوض، بیروت، دار احیاء التراث، ج‏4، کتاب الرؤیا، باب(1)، ح‏2272، ص‏532.م
79. ترجمه مقدمه، ج‏1، ص‏189-190.
80. لسان العرب، ج‏11، ص‏78.م
81. البرهان، ج‏1، ص‏277; والاتقان، ج‏1، ص‏181-182.م
82. قیامت، 18-17.
83. مزمل، 4.
84. عالمان علوم قرآنى اصطلاح قافیه و یا قرینه (جمع قراین) را براى تعیین قافیه قرآنى به کار نمى‏برند. زیرا این قبیل اصطلاحات در شعر یا نثرهاى مقفى’ به کار مى‏رود; متونى که نص قرآنى هموار سعى داشت از آنها متمایز شود.م
85. الاتقان، ج‏1، ص‏178. [همان گونه که در شعر، آخر هر مصراع و یا بیت را «قافیه‏» و در نثر «قرینة السجع‏» مى‏گویند، در آیات الهى، کلمه آخر را «فاصله‏» خوانند و این از قول خداوند ماخوذ است که فرمود: «کتاب فصلت آیاته‏» س‏41/2; در آستانه قرآن، ص‏196]. م
86. درباره ترتیب نزول آیات، رک: البرهان، ج‏1، ص‏193، الاتقان، ج‏1، ص‏44-41.
87. ص، 29.
88. در این باره رجوع شود به کتاب «فی الادب الجاهلی‏» از طه حسین ادیب و منتقد پرآوازه مصرى. او معتقد است که بسیارى از اشعار منسوب به دوره جاهلى، و از جمله معلقات، مجعول است و ساخته طبع شاعران دوره اموى یا عباسى است، زیرا این اشعار، بازگوکننده روح جاهلى و عادات و رسوم آن دوران نیست; از این رو فاقد ارزش تاریخى است. البته این نظریه اندکى افراطى به نظر مى‏رسد. زیرا «استنتاج باید همیشه به اندازه داده باشد. در باب شعر جاهلى شاید بتوان گفت که از نظر شکل ممکن نیست‏بتوانیم متنى غیر قابل انتقاد از این شعر ارائه دهیم; از نظر محتوى نیز هرچه با تفکرات دینى رابطه دارد مظنون است و هرچه شامل تاریخ پیش از اسلام مى‏شود به افسانه‏هایى آمیخته که آسان نمى‏توان از تار و پود واقعى حوادث باز شناخت. احتمالا جعل وجود داشته است، اما با تقلید از گذشتگان جعل مى‏کرده‏اند. ممکن نیست که همه جهان عرب در تقلبى که از هر گونه حقیقت تهى است‏شرکت کرده باشند، یا جعلیاتى را که به کلى بى‏پایه است‏به گردش انداخته باشند». رک: تاریخ ادبیات عرب، ج.م. عبدالجیل، ترجمه آ. آذرنوش، تهران، امیرکبیر، 1376، ص‏40.م
89. ترجمه مقدمه، ج‏1، ص‏650.
90. مختصر صحیح مسلم، ج‏1، ص‏25، نیز رک، صحیح بخارى، ج‏1، باب (کیف کان بدء الوحى) ص‏7.م
91. لسان العرب، ج‏15، ص‏240-239.
92. نساء، 153.م
93. زخرف، 80.م
94. مجادله، 22.م
95. بقره، 183.م; رک: معجم مفردات الفاظ القرآن، للراغب الاصفهانی، ص‏440.
96. ترجمه معلقات سبع، عبدالمحمد آیتى، انتشارات سروش (چاپ سوم)، ص‏65.
97. لسان العرب، ج‏15، ص‏242.م
98. حاقه، 45-44.
99. طور، 33.
100. مائده، 67.
101. انعام، 19.
102. ابراهیم، 52.
103. آل‏عمران، 20.
104. انبیا، 106.
105.درباره تمایز این دو گونه متن و در نتیجه میان دو رویکرد متفاوت در فرهنگ، رک: «نظریه‏هایى در باب پژوهش نشانه‏شناسى فرهنگها» از «یورى لوتمن‏» [مدخل الى السیمیوطیقا، ترجمه نصر حامد ابوزید، القاهرة، دار الیاس العصریة، 1986، ص‏337-335].
106. زیرا جایگاه واقعى نوشته ( متن) را نه در خاستگاه آن، بلکه در خواندن آن باید جستجو کرد.م
107.
108. رک: النظریة الالسنیة عند رومان جاکوبسون، فاطمة الطبال برکة، بیروت، 1993، ص‏65-74.
نیز رک: الخطیئة والتکفیر; من البنیویة الى التشریحیة، (De Construction) ،عبدالله محمد الغذامى، جده، المملکة العربیة السعودیة، 1985، ص‏11-7; نیز رک: نظریه شعرى یاکوبسن، شولس، فصلنامه ارغنون، سال اول، ش‏4، زمستان 1374، ص‏39.
109. التشابه والاختلاف; نحو منهاجیة شمولیة محمد مفتاح، بیروت، المرکز الثقافی العربی، 1996، ص‏190.
110. همان، ص‏190.
111. زبان‏شناسى به ادبیات، کوروش صفوى، تهران، ج‏1(نظم)، ص‏30.
112. نشانه‏شناسى و زیباشناسى سینما، یورى لوتمن، تهران، سروش، 1370، ص‏20.
113. النص والسلطة والحقیقة، ص‏7.
114. دلائل الاعجاز، ص‏203.
115. النص والسلطة; (القرآن، العالم بوصفه علامة)، ص‏218.
116. خدا و انسان در قرآن، ایزوتسو، ص‏169.
117. آل عمران، 191-190.
118. النص والسلطة، ص‏7; و نیز رک: پژوهش بسیار مهم و اساسى ابوزید با عنوان:
العلامة فی التراث; دراسة استکشافیة، در کتاب: اشکالیات القراءة وآلیات التاویل، ص‏118-51.
119. «عن انس ان النبى(ص) مر بقوم یلقحون فقال(ص): «لو لم تفعلوا تصلح قال فخرج شیصا فمر بهم فقال مالنخلکم قالوا قلت کذا وکذا، قال: انتم اعلم بامر دنیاکم‏»
رک: صحیح مسلم، ج‏2، باب‏38 (کتاب الفضائل) باب وجوب امتثال ماقاله(ع)، ح‏2363، ص‏426 دارالفکر، بیروت.
«شیص، خرمایى که هسته آن سخت نشود» [و تباه گردد]. رک: (لغتنامه دهخدا)، ج‏9، ص‏12965.
این روایت در سنن ابن‏ماجه نیز با اندک اختلافى در تعبیر ذکر شده است: «ان کان شیئا من امر دنیاکم فشانکم به و ان کان من امور دینکم‏فالی‏»، رک: سنن ابن ماجة، ج‏2، کتاب الرهون، ح‏2471، ص‏825. تحقیق فؤاد عبدالباقی فی دار احیاء التراث، بیروت.
رک: مسند احمد بن حنبل، ج‏6، ص‏123، دار صادر بیروت.م
120. ترجمه نهج‏البلاغه، سید جعفر شهیدى، ص‏358، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، 1376 (چاپ دهم).
121. همان، ص‏123.
122. الرسالة، للشافعی، ص‏14، 19، 21، 22.
123. الفتوحات المکیة، ج‏2، ص‏692، دار صادر، بیروت.
124. الفتوحات، ج‏1، ص‏164.
125. رک: تدریب الراوی فى شرح تقریب النواوی، للسیوطی، تحقیق عبدالوهاب عبداللطیف، بیروت، دار صادر، 1979، ج‏1، ص‏91. همچنین رک: علوم حدیث، لابن صلاح (ابوعمرو عثمان بن عبدالرحمان الشهرزوری، تحقیق نورالدین عتر، بیروت، دارالفکر، 1984، ص‏18.
126. چکیده‏اى از فصل اول از کتاب «نقد الخطاب الدینی‏» با عنوان «الخطاب الدینی المعاصر، آلیاته و منطلقاته الفکریة‏»، ص‏136-66.