دانش فقه؛ بنیاد روش‏‌شناختى عقل عربى - اسلامى

نوع مقاله : تخصصی

نویسنده

چکیده

«عقل یعنى اندیشه به مثابه ابزارى براى آفرینش نظرى; ابزارى که ساخته فرهنگ معینى است که ویژگى، (Particularity) خاص خود را دارد. و عقل عربى یعنى اندیشه‏اى که بالذات ساخته فرهنگ عربى است; فرهنگى که تاریخ تمدن عرب را با خود حمل مى‏کند و واقعیت آنان را باز مى‏تاباند و از آرمانهاى آنها براى آینده حکایت مى‏کند و در عین حال موانع پیشرفت و عوامل عقب‏ماندگى کنونى آنها را نیز با خود حمل مى‏کند و باز مى‏تاباند و حکایت مى‏کند.» «این تعریف با همه عیبهایى که دارد ما را گامى مهم به پیش مى‏برد; گامى که ما را از گستره تحلیل‏ایدئولوژیک به گستره پژوهش معرفت‏شناختى گذر مى‏دهد. » «یگانه هدف ما تحلیل‏«علمى‏» «عقل‏»ى است که از راه آفرینش فرهنگى ویژه شکل گرفته و به میانجى همین فرهنگ، فرهنگ عربى اسلامى پدید آمده است.» «مراد ما از «عقل عربى‏» عقل متکون و ساخته شده، [la raison constituee] است; یعنى همه مبانى و قواعدى که فرهنگ عربى چونان بنیادى براى اکتساب معرفت پیش مى‏کشد یا به دیگر سخن به مثابه نظامى معرفتى تحمیل مى‏کند.»

عنوان مقاله [English]

دانش فقه؛ بنیاد روش‏‌شناختى عقل عربى - اسلامى

نویسنده [English]

  • Mohammadabed Al-Jaberi
چکیده [English]

«عقل یعنى اندیشه به مثابه ابزارى براى آفرینش نظرى; ابزارى که ساخته فرهنگ معینى است که ویژگى، (Particularity) خاص خود را دارد. و عقل عربى یعنى اندیشه‏اى که بالذات ساخته فرهنگ عربى است; فرهنگى که تاریخ تمدن عرب را با خود حمل مى‏کند و واقعیت آنان را باز مى‏تاباند و از آرمانهاى آنها براى آینده حکایت مى‏کند و در عین حال موانع پیشرفت و عوامل عقب‏ماندگى کنونى آنها را نیز با خود حمل مى‏کند و باز مى‏تاباند و حکایت مى‏کند.» «این تعریف با همه عیبهایى که دارد ما را گامى مهم به پیش مى‏برد; گامى که ما را از گستره تحلیل‏ایدئولوژیک به گستره پژوهش معرفت‏شناختى گذر مى‏دهد. » «یگانه هدف ما تحلیل‏«علمى‏» «عقل‏»ى است که از راه آفرینش فرهنگى ویژه شکل گرفته و به میانجى همین فرهنگ، فرهنگ عربى اسلامى پدید آمده است.» «مراد ما از «عقل عربى‏» عقل متکون و ساخته شده، [la raison constituee] است; یعنى همه مبانى و قواعدى که فرهنگ عربى چونان بنیادى براى اکتساب معرفت پیش مى‏کشد یا به دیگر سخن به مثابه نظامى معرفتى تحمیل مى‏کند.»

1. براى شناخت آراء خاورشناسان در این باره و نقد آنها و بحث درباره حقوق رومى با قوانین مصرى و کلدانى، نگاه کنید به کتاب دکتر محمد معروف الدوالیبى: الوجیز فى الحقوق الرومانیة و تاریخها، مطبعة جامعة دمشق، 1959، ص‏54 به بعد.
2. همان، ص‏42.
3. نگاه کنید به مقاله او در کتاب تراث الاسلام (زیرنظر توماس ارنولد)، دارالطلیعه، بیروت، 1972، ص‏431.
4. هملتون جیب، دراسات فى حضارة الاسلام، ترجمه احسان عباس و دیگران، دارالعلم للملایین، ص‏263.
5. مصطفى الزرقاء: «المدخل الفقهى العام‏» ص‏126-125 مطبعة جامعة دمشق 1957.
6. محمد بن موسى الخوارزمى، «کتاب الجبر والمقابلة‏» تحقیق على مصطفى مشرفه و محمد موسى احمد. دارالکتاب العربى. القاهرة 1968.
7. ابوعبدالله محمد الخوارزمى الکاتب، «مفاتیح العلوم‏» ص‏116 طبعة القاهرة 1342ه.
8. ابن خلدون «المقدمه‏» ج‏3 ص‏1096، طبعة على عبدالواحد وافى، القاهرة، 1960.
9. محمد حمیدالله در مقدمه‏اى که براى کتاب «المعتمد فى اصول الفقه لابن الحسین البصرى المعتزلى‏» نوشته است الجزء الثانى ص‏7. مقدمه به فرانسه نوشته شده و در آخر کتاب به چاپ رسیده است.
10. الخضرى «اصول الفقه‏» ص‏12 مطبعة الاستقامة القاهرة 1938.
11. براى نقد این تطبیق و مقایسه، نگاه کنید به «شرح مسلم الثبوت‏» على هامش کتاب المستصفى فى اصول الفقه للغزالى ص‏10 دار صادر بیروت افست‏شده از روى طبعة بولاق، القاهرة 1322ه.
12. الخضرى، همان، ص‏15.
13. فخر رازى، شافعى و خلیل و ارسطو را مقایسه مى‏کند و مى‏گوید: «بدان که نسبت‏شافعى به علم اصول مانند نسبت ارسطاطالیس به علم منطق و نسبت‏خلیل بن احمد به علم عروض است. چراکه مردم پیش از ارسطاطالیس تنها بنا بر طبع سلیم خود استدلال و اعتراض مى‏کردند و هیچ قانونى درباره کیفیت ترتیب حدود و براهین در دست نداشتند لاجرم سخنان آنان آشفته و ناآرام مى‏بود; زیرا طبع به تنهایى، اگر با قانون کلى غنى نشود کم و دیر است که کامیاب گردد. چون ارسطاطالیس این را دریافت... علم منطق را استخراج کرد... و همچنین شاعران پیش از خلیل بن احمد اشعارى به نظم درمى‏آوردند و تکیه آنها بر مجرد طبع بود; آنگاه خلیل علم عروض را استخراج کرد و این قانونى کلى در معرفت مصالح و مفاسد شعر بود. همچنین در اینجا، مردم پیش از امام شافعى (رضى الله عنه) در مسائل اصول فقه سخن مى‏گفتند و استدلال مى‏کردند و اعتراض مى‏کردند، ولى قانونى کلى که در معرفت دلایل شریعت و کیفیت تعارض و تراجیح آنها مرجع باشد در میان نبود; بنابراین شافعى (رحمه الله) اصول فقه را استنباط کرد و براى خلق، قانونى کلى خلق کرد تا مرجع آنها در معرفت مراتب ادله شرع باشد. پس ثابت‏شد که مقام شافعى در علم شرع مانند مقام ارسطو در علم عقل است.» الرازى «مناقب الشافعى‏» ص‏100 به بعد. این اشارت ناگزیر است که ابایوسف و محمد بن الحسن الشیبانى از مهم‏ترین استادان شافعى در این موضوع بوده‏اند.
14. به همان معنا که ادونیس در کتابى به همین عنوان به کار مى‏برد. این کاربرد هیچ ربطى به «تحلیل ساختار گرایانه‏»اى که ادونیس در مقدمه کتابش بدان مژده داده بود ندارد. نزد او «ثابت‏» همان «قدیم‏» و «متحول‏» همان «جدید» است و این تطابق، دقیق نیست چه رسد به نتیجه‏گیریها و تاویلهایى که از آن شده و مبناى درست ندارند و همچنین درست‏بر مبناى تعیین شده قرار نگرفته‏اند.
15. نگاه کنید به مقدمه‏اى که استاد شاکر مصطفى بر نسخه‏اى از رساله شافعى، که خود آن را تصحیح کرده، نوشته است القاهرة، البابى الحلبى، 1940 ص‏12 در متن به این نسخه حوالت مى‏دهیم.
16. «مصالح مرسله: هر مصلحتى که در شرع درباره خود آن یا نوع آن نصى نیامده باشد.» غزالى مصالح مرسله بدین معنا را «استصلاح‏» نامیده است.
17. تحلیل سازوکار قیاس فقهى نحوى کلامى موضوع فصل بعدى است: الجزء الثانى.
18. همان داده هاى پیشین: حاشیه شماره 17
19. ابن‏ندیم مى‏گوید: «نخستین کسى که در مذهب امامت‏سخن گفت على بن اسماعیل بن میثم طیار ( تمار؟) بود و میثم از مهم‏ترین اصحاب على (رضى الله عنه) بود. على (بن اسماعیل) کتابهایى دارد از جمله «کتاب الامامة‏» و «کتاب الاستحقاق‏». همچنین ابن‏ندیم یاد مى‏کند که هشام بن حکم، «از اصحاب ابو عبدالله جعفر بن محمد (رضى الله عنه) ( جعفر صادق) و از متکلمان شیعه، درباره امامت‏سخن گفت و مذهبى و نظرى پرداخت و در صناعت کلام ماهر بود.» به یاد داشته باشیم که هشام بن حکم حوالى سال 135ه. وفات یافت. او شاگرد على بن اسماعیل یاد شده بود (متوفى 179ه.).
20. شاکر مصطفى، «التاریخ العربى والمورخون‏» ج‏1 ص‏240 دارالعلم للملایین، بیروت، 1978.
21. «کتاب الامامه والسیاسة‏» که «تاریخ الخلفاء» هم نامیده مى‏شود، ص‏1 به بعد. مکتبة الحلبى جزءان فى مجلد واحد. القاهره 1963.
22. همان، ص‏207.
23. مسعودى، «مروج الذهب‏» ج‏2 دارالاندلس، بیروت (د.ت) ص‏369 [من ترجمه این پاره از کتاب را از ترجمه ابوالقاسم پاینده آورده‏ام. نگا. مروج الذهب، مسعودى، ترجمه ابوالقاسم پاینده، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، چاپ پنجم ،1374، جلد دوم ص‏496.]
24. نسبت کتاب به ابن‏قتیبه مشکلى را مى‏آفریند که حل آن دشوار است. چراکه سال تولد او 213ه. و سال وفاتش 276ه. است; آنچنان که بسیارى از منابع یاد و تاکید مى‏کنند; بویژه اگر ادعاى او مبنى بر این که بسیارى از معلومات خود را از کسانى گرفته که در فتح اندلس در سال 92 حاضر بودند و این که بى‏واسطه از ابویعلى متوفاى سال 146ه. روایت کرده است. به هر روى ما بعید مى‏دانیم گفته برخى پژوهشگران که کتاب از آن مؤلفى در قرن چهارم هجرى است درست‏باشد. بل به عکس آن باور داریم و با استناد به واقعیتها و داده‏هایى که آوردیم معتقدیم مؤلف کتاب «الامامة والسیاسة‏» ممکن نیست کتاب خود را در عهد متوکل یا پس از آن، یعنى در عهد انقلاب سنى نگاشته باشد، بلکه ناگزیر باید پیش از آن به انجام رسیده باشد.
25. «الامامة والسیاسة‏» صفحه 26 همان داده‏هاى پیشین.
26. ابوالحسن اشعرى «الابانة عن اصول الدیانة‏» ص‏247 به بعد. تحقیق فوقیه حسین محمود، دارالانصار، القاهرة، 1977. اشعرى همین سخن را در کتاب دیگر خود که عنوان «اللمع فى الرد على اهل الزیغ والبدع‏» بر پیشانى دارد تکرار کرده است.
* این نوشتار ترجمه «الفصل الخامس، التشریع للمشرع 1- تقنین «الراى‏» و «التشریع‏» للماضى‏» از کتاب زیر است: الجابرى، محمد عابد. تکوین العقل العربى (نقد العقل العربى(1)). مرکز دراسات الوحدة العربیة. بیروت. الطبعة السادسة، 1994.