نیگل، در این مقاله، در عین این که معتقد است که تاکنون تبیین قویّ اى براى پوچى و بى معنایى زندگى عرضه نشده است، قبول دارد که بسیارى از انسان ها احساس پوچى و بى معنایى در زندگى دارند و خودش را نیز در زمره همین انسان ها محسوب مى دارد و در صدد برمى آید که راه موجّه و معقول مواجهه با این احساس را نشان دهد، و سرانجام این راه را همان رندى و با طنز و طیبت مواجه شدن با جهان و زندگى مى داند. در عین این که در بعضى از مقالات دیگر این شماره به بعضى از مضامین این نوشته به دیده نقد نگریسته شده است، با این همه، امید مى بریم که نقدى اختصاصى بر کلّ مقاله، در شماره آینده به چاپ بسپریم.
غالب مردم گهگاه احساس مى کنند که زندگى پوچ و عبث است، و برخى به صورتى قوى و دائمى چنین احساسى دارند. ولى معمولاً دلایلى که براى دفاع از این اعتقاد عرضه مى دارند به وضوح ناکافى است: آن ها نمى توانند واقعاً تبیین کنند که چرا زندگى پوچ و عبث است. پس چرا به صورتى طبیعى این احساس را بیان مى کنند که زندگى چنین است؟
1 . توماس نیگل (ـ1937) استاد فلسفه در دانشگاه نیویورک است. آثار او شامل The Possibility of Altruism [= امکان دیگرگروى]، Moral Questions [= مسائل اخلاقى] و The View From Nowhere [= نظر از هیچ کجا] است. 2 . Coq au Vin; غذاى مشهور فرانسوى که از جوجه و مخلفات دیگر تهیه مى شود. 3 . آلبرکامو در این رساله از پوچى اوضاع و احوال بشر سخن مى گوید و پاسخى براى آن به دست مى دهد که مبتنى بر تمرّد و سرپیچى است. 4 . متوجه هستم که شکاکیت درباره جهان خارج به طور وسیعى مردود انگاشته شده است، اما از وقتى در برکلى در این موضوع نظریات تامپسون کلارک را که اکثر آن ها به چاپ نرسیده، دیدم، اعتقادم به بطلان پذیر نبودن آن استوار مانده است. 5 . همان طور که هیوم در عبارت مشهورى از رساله مى گوید: (بسیار خوش اقبالیم که این امر روى داده که چون عقل ناتوان از کنار زدن این ابرهاست، خود طبیعت براى این منظور کافى است، و مرا از این هذیان گویى و مالیخولیاى فلسفى شفا مى دهد، یا با تقلیل این گرایش ذهنى، یا با یک تفنن و تأثّر زنده حواسم که تمام این حیوانات اسطوره اى را از ذهن زایل مى کند. من با دوستانم شام مى خورم، تخته نرد بازى مى کنم، صحبت مى کنم، و با ایشان خوشم; و وقتى بعد از سه چهار ساعت تفریح به این تأمّلات بازگردم، این ها آن قدر امورى بى روح، تصنعى، و مسخره به نظر مى رسند که دیگر در درون خودم میلى به ورود به این مسائل نمى یابم).
(bk.1، pt.iv، sect.7; Selby-Bigge edition، p.269)
6 . (سیزیفوس بنده خدایان، بى قدرت، و شورشى، مى داند که تا چه اندازه وضعیتى فلاکت بار دارد: این چیزى است که در دوران هبوطش بدان مى اندیشد. وضوحى که بنا بود مایه عذاب او باشد، در عین حال، اوج پیروزى اوست. تقدیرى نیست که نتوان با تحقیر بر آن غلبه یافت)
(The Myth of Sisyphus، trans. Justin OصBrien [New York: Vintage، 1959]، p.90; first published، Paris: Gallimard، 1942.)