نوع مقاله : تخصصی
نویسنده
چکیده
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
در اولین سمت آموزشى خود, پس از فراغت از تحصیل, تدریس درسى را تحت عنوان سفلسفه اخلاق و معناى زندگیز به عهده من گذاشتند. در آن زمان داراى مدرک لیسانس فلسفه به عنوان یک رشته اصلى و جامعه شناسى به عنوان یک رشته فرعى, و فارغ التحصیل یک دوره سه ساله در الهیات و دارنده مدرک فوق لیسانس در فلسفه و ادبیات و فوق لیسانس دیگر و دکترى در فلسفه بودم و تا آن زمان در هیچ یک از مطالعات فلسفى خود با مسئله معناى زندگى مواجه نشده بودم. در حقیقت, مواجهه با نظریه معناى زندگى مرا به این فکر انداخت که در گفت وگوى درباره معناى زندگى اشتباهى مقولى1 وجود دارد, چرا که [در آن زمان] به نظر من, زندگى جز علامت یا نشان وضع و حال هیچ معنایى نمى توانست داشته باشد. من هیچ مشکلى با جزء نخست عنوان درسى خود ,یعنى سفلسفه اخلاقز و همان چیزى که این درس به آن ارجاع و تحویل مى شد, نداشتم و در طول سال هاى متمادى مبانى و اصول بحث درباره معناى زندگى را پایه ریزى کرده و در واقع, در زمینه هاى مختلف درباره آن به بحث پرداخته بودم, اما هیچ گاه آن را به عنوان موضوع اصلى, محور بحث هاى خود قرار نداده بودم و اکنون بعد از داشتن بیش از پنجاه سال سابقه تدریس, سخنرانى و نویسندگى درباره موضوعات فلسفى مى خواهم در مقاله حاضر توجه خود را مستقیماً به معناى زندگى به عنوان یک موضوع مهم در فلسفه معطوف کنم.