توازی علم و اخلاق اجتماعی

نوع مقاله : تخصصی

چکیده

از هنگامی که دیوید هیوم، تجربه‏گرای مشهور انگلیسی، میان قضایای علمی و اخلاقی خط کشید و این دو حوزه را کاملا متفاوت دانست، اهل تحلیل این نکته را از او آموختند که تنها با ارتکاب یک مغالطه منطقی می‏توان قصه‏ای سرود که با گزاره‏های خبری آغاز کند و با وصایای تکلیفی به پایان برد; و البته دعوای استدلال، و نه خطابه، داشته باشد. به این ترتیب، کسانی که در چارچوب پارادایم فلسفه تحلیلی تعلیمات عقلی دیده بودند، تصدیق کردند که جهان واقع و هر آنچه در آن روی می‏دهد و هر آنچه علم از آن روایت می‏کند، راهی به سوی کشف یا تاسیس شایسته‏ها و بایسته‏ها نمی‏گشاید. این فقره‏ها، یا ترجمان احوال عاطفی است و سرانجام به پاره‏ای خوشامدها و بدآمدها فروکاستنی است و یا اگر هم چنین نباشد و بتوان از آن دستگاهی منظوم برکشید، این قدر هست که بنای آن بر مبانی علمی و اخباری، منطقا نارواست و از یکی به دیگری راهی نیست; برای مثال، از این که روند نظام طبیعت‏بر تنازع بقاست، در نمی‏آید که باید علیه قوی پنجه‏گان شورید و نظامی عادلانه ساخت و یا این که باید خردان و پستان را کوبید و با رشد تکاملی همسو شد.
به این سان رشد علوم و پرده‏برداری معرفت از طبیعت، هرچند بر جدالهای نظری و اوهام و احلام فایق می‏آید و با دو وصف دقت و قطعیت در کار اکتشاف حقیقت علمی، اعتماد بسیار جلب می‏کند و توانایی کرانه ناپیدای آن افقهای دوردست‏شناخت را نیز زیر بال می‏گیرد، با این همه نباید طمع خام ورزید که با (تور) علم، هرچند روزنه‏های آن ریز و حوصله آن فراخ باشد، بتوان به شکار ارزشها نیز رفت و گوهرهای اخلاق را نیز به چنگ آورد. حسن و قبح امور از آن گونه اوصافی نیست که به دلیل سیطره جهل علمی، مغفول و مستور مانده باشد تا در موشکافیهای علم از آن، پرده باز گرفته شود; بلکه اصلا از جنس تاسیس است و نه کشف، و به همین دلیل این دو خط متنافرند، چندان که اگر تا بی‏نهایت هم پیش بروند به هم در نمی‏آویزند. پس بیهوده گمان مبریم که با رشد علم ارزشهای گرانسنگ‏تر و اخلاق و رفتار و فرهنگ مقبول‏تر نیز به دست‏خواهد آمد.

عنوان مقاله [English]

توازی علم و اخلاق اجتماعی

چکیده [English]

از هنگامی که دیوید هیوم، تجربه‏گرای مشهور انگلیسی، میان قضایای علمی و اخلاقی خط کشید و این دو حوزه را کاملا متفاوت دانست، اهل تحلیل این نکته را از او آموختند که تنها با ارتکاب یک مغالطه منطقی می‏توان قصه‏ای سرود که با گزاره‏های خبری آغاز کند و با وصایای تکلیفی به پایان برد; و البته دعوای استدلال، و نه خطابه، داشته باشد. به این ترتیب، کسانی که در چارچوب پارادایم فلسفه تحلیلی تعلیمات عقلی دیده بودند، تصدیق کردند که جهان واقع و هر آنچه در آن روی می‏دهد و هر آنچه علم از آن روایت می‏کند، راهی به سوی کشف یا تاسیس شایسته‏ها و بایسته‏ها نمی‏گشاید. این فقره‏ها، یا ترجمان احوال عاطفی است و سرانجام به پاره‏ای خوشامدها و بدآمدها فروکاستنی است و یا اگر هم چنین نباشد و بتوان از آن دستگاهی منظوم برکشید، این قدر هست که بنای آن بر مبانی علمی و اخباری، منطقا نارواست و از یکی به دیگری راهی نیست; برای مثال، از این که روند نظام طبیعت‏بر تنازع بقاست، در نمی‏آید که باید علیه قوی پنجه‏گان شورید و نظامی عادلانه ساخت و یا این که باید خردان و پستان را کوبید و با رشد تکاملی همسو شد.
به این سان رشد علوم و پرده‏برداری معرفت از طبیعت، هرچند بر جدالهای نظری و اوهام و احلام فایق می‏آید و با دو وصف دقت و قطعیت در کار اکتشاف حقیقت علمی، اعتماد بسیار جلب می‏کند و توانایی کرانه ناپیدای آن افقهای دوردست‏شناخت را نیز زیر بال می‏گیرد، با این همه نباید طمع خام ورزید که با (تور) علم، هرچند روزنه‏های آن ریز و حوصله آن فراخ باشد، بتوان به شکار ارزشها نیز رفت و گوهرهای اخلاق را نیز به چنگ آورد. حسن و قبح امور از آن گونه اوصافی نیست که به دلیل سیطره جهل علمی، مغفول و مستور مانده باشد تا در موشکافیهای علم از آن، پرده باز گرفته شود; بلکه اصلا از جنس تاسیس است و نه کشف، و به همین دلیل این دو خط متنافرند، چندان که اگر تا بی‏نهایت هم پیش بروند به هم در نمی‏آویزند. پس بیهوده گمان مبریم که با رشد علم ارزشهای گرانسنگ‏تر و اخلاق و رفتار و فرهنگ مقبول‏تر نیز به دست‏خواهد آمد.