تجربهای که مسیحیت در غرب از مدرنیته دارد با تجربه ما یکی نیست; البته ما چیزهایی در باب آزمایش غربی در گزارشهای تاریخی و در آثار کلامی و فلسفی و کتابهای علوم اجتماعی خواندهایم. غرب نیز از وضع ما بیخبر نیست، ولی درد ما به آسانی در خبر رسمی عصر نمیگنجد. به این جهت، اگر شرح این تجربهها را به هم باز میگفتیم گام بزرگی در راه حصول همزبانی و همسخنی و همداستانی برمیداشتیم. مسیحیت در خانه خود شاهد و تماشاگر روییدن و رشد نهال مدرنیته (تجدد) بوده است و حال آن که ما آن را در زمانی که بر و بار آورده بود، در بیرون خانه خود دیدیم و ثمرش را پسندیدیم و قدری از آن را خریداری کردیم. مسیحیت اکنون چند قرن است که با مدرنیته به سر میبرد; من در باب این تاریخ حکمی نمیکنم، ولی بدون تامل در آن هیچ چیز در خصوص نسبت میان مدرنیته و دین نمیتوان گفت. این که چگونه مدرنیته پدید آمد و در خانه مسیحیت نزول کرد و به آن خانه نظم تازه بخشید و صاحب خانه را به ورود و شرکت در نظم خود و پیروی از آن فراخواند و صرفا گوشه کوچک اما مجللی از خانه را برای نیایش و عبادت در اختیار او گذاشت، درام تاریخ جدید است و شاید نیچه حق داشت که این تاریخ را تاریخ تراژیک میدید. این تاریخ هرچه باشد ما هم از حدود صد سال پیش به نحوی در آن سهیم و شریک شدهایم. ما هنگامی که دین در برابر تعرضهای مدرنیته موضع دفاعی گرفته بود و مجال تفکر و تامل، چندان وسعت نداشتبا تجدد برخورد کردیم.