پىنوشتها:
*. مشخصات کتابشناختى این نوشتار چنین است:
...
1. در اینجا درصدد نیستم که تلویحا، این نظریه را که نامهاى خاص «مشخصکننده دقیق»اند وارد صحنه کنم. نظریه سمشخصکننده دقیقز بودن، آنگونه که من مىفهم، ضرورتا انکار نمىکند که نامهاى خاص مدلولى دارند، بلکه بر آن است که آنها، در هیچ نظام گفتارى واقعى که جهان واقعىاى را بنمایاند، مدلول مشخصى ندارند. به مثل، [لفظ] ارسطو[23] در همه جهانهاى ممکن، تنها خاصههایى را دارد که براى ارسطو بودنش ضرورى است. براساس دلایل دیگر، مایلم نظریه «مشخصکننده دقیق بودن» در باب نامها، و نظریه «على» در باب محکى را رد کنم; لکن اینجا مجال دنبال کردن موضوع نیست. پارهاى از نقدهاى تلویحى را در بحثم راجع به ساسکیس ارائه مىدهم (همچنین بنگرید به: .(1989 Durrant
2. Anscombe and Geach 1961:89.
3. گیچ و من در اینجا، در نکات اساسى، همراییم.
4. Ibid,Ia.6,3.
5.. Ibid,Ia.6,2.
6. گیچ و من درباره طیف محدود پاسخها به پرسش «چیست» (tiesotlv) ارسطویى پرسش «چیست؟» (quidsit) توماس قدیس همراییم; و این امر را که مدتهاى مدیدى است که تلاشهاى جان لاک[24] بىاعتبارى «این مزخرفات قرون وسطى» را نمایانده است، بدون چون و چرا نمىپذیرم. من با گیچ در این امر، نیز، همعقیدهام که «اگر کسى شناخت کنونى ما از خدا را با شناخت لاکیر[25] از هلیوم[26] مقایسه کند، نه سخن آشکارا نامعقول گفته است، و نه در هر سخنى که درباره خدا مىگوید، تناقضگویى کرده است.» من مىتوانم بدون اینکه مرتکب تناقض شوم، این موافقتها را [با گیچ] داشته باشم. زیرا بر این باورم که، حتى اگر ممکن نباشد که بدانیم خدا چیست، (quid sit) ،ممکن استحقیقتا سخنى درباره خدا بگوییم; به این معنا که ممکن استحقیقتا خدا را توصیف کنیم.
15. گیچ، بدرستى، تاکید مىورزد که بحث توماس قدیس از «بسیط»، «کامل»، «بىنهایت»، «تغییرناپذیر» و «یگانه»، با بیان این نکته آغاز مىشود که وى قصد آن دارد که به ما بگوید که خدا چگونه نیست; و با مرور بر بحث توماس قدیس درباره این چند فقره پى مىبریم که این نکته مقدماتى چقدر معتبر است. «نامتناهى» و «تغییرناپذیر»، در ظاهر، سلبىاند. من مىپذیرم، و مىتوانم مطلبم را چنین بنگارم: هر موجودى (هر چیزى) که این ویژگیها را نداشته باشد، خدا نیست. گیچ در نامهاى خصوصى براى من توضیح داده است که او نمىخواهد این راى را رد کند: «هر چیزى که نامتناهى و تغییرناپذیر نباشد، خدا نیست»; با این همه، هنوز پاسخ این پرسش که آیا آگاهى از درستى این امر، شناختى، هرچند ناقص، از اینکه خدا چیست، (de Deo quid sit) به ما مىدهد، «نه» است; و من با این راى موافقم. در پى توضیح گیچ مطلب من درباره «بساطت» را مىتوان اینچنین بازنویسى کرد: «هرچه خدا باشد، این یا آن نوع تمایز یا ترکیب درونى را که در آفریدهها یافت مىشود نتواند داشت»; با این همه، باز هم این [امر،] شناختى، هرچند ناقص، از اینکه خدا چیست، (de Deo quid sit) به ما نمىدهد.
مطلب گیچ درباره «کمال»، به طور بالقوه، مشکلى جدى براى نظریه من است. با این همه، مطلبى است که در نهایت، با آن موافقم. علیه السلاماى به عنوان کمال محض وجود ندارد: کمال، ضرورتا همیشه، کمال چیزى است. همانگونه که گیچ مىگوید، کامل بودن یک A ، کامل بودن است، که در آن« A »علامت مفهومى عام با محتواى معین است. نظر به موافقت نهایى من با گیچ، ناگزیرم مطلبم را چنین بازنویسى کنم: «هر ذاتى که ویژگى یک A ى کامل بودن را (« A »هرچه باشد) نداشته باشد، خدا نیست; حتى اگر هنوز ندانیم« A »در مورد خدا، چیست»; یا به بیان صحیحتر، اینکه: «هر چیزى که یک A باشد، اما به یک A ى کامل، خدا نیست». (من این تصحیح را وامدار گیچ هستم.)
گیچ از اینکه من «یگانه» را بیانگر یکى از حیثیات ذات خدا مىدانم اظهار شگفتى مىکند، و به گمان من، او بدرستى، در این نکته به من انتقاد مىکند. یقینا نمىتوان در این امر با دکارت[27] همراى بود که یگانگى، به معناى انفکاکناپذیرى همه صفات خدا، خود، یکى از صفات خداست. به علاوه، اگر «یگانه» را، وقتى که درباره خدا به کار رود، به معناى ادغام جدایىناپذیر همه صفات خدا بگیریم، در این صورت، این پرسش دشوار را پیش توانیم کشید: «پس، اگر نتوانیم به این پرسش که «خدا یک چه است؟» پاسخ دهیم، در آن صورت، چگونه معین توانیم کرد که موردى از ادغام جدایىناپذیر صفات خدا داریم؟ زیرا همیشه یگانه بودن به معناى چیز یگانه بودن یا F یگانه بودن است(مراد F یک اصل شمارش است). به گمان من باید همراه با توماس قدیس و گیچ گفت که «یگانه» در باب خدا، (indivinis) به صفتى ثبوتى دلالت ندارد، بلکه حاکى از بخشناپذیرى، (indivision) است، چرا که در اینجا یکى و دیگرى در کار نیست. گیچ در نامه خصوصىاش، بر اهمیت این امر که «یگانه» را بیانگر یک صفتخدا ندانیم تاکید ورزیده و آن رابسط داده است، بیان سفر تثنیه (6:4) باید چنین ترجمه شود: «اى اسرائیل بشنو: یهو یک خداست، تنها یهو». به مدد چنین ملاحظاتى شاید بتوان مطلب مرا چنین بازنویسى کرد: «هر علیه السلامى که بیش از یک ذات الهى داشته باشد، خدا نیست; هر ذاتى که آن را نه فرید، بلکه بسیار (یا بیش از یکى) یافتیم، خدا نیست.» گیچ پیشنهاد سودمندى کرده است [مبنى بر این] که آن مطلب را مىتوان چنین پرداخت: «هر آموزه یا داستانى که مستلزم بیش از یک ذات الهى باشد، بالضروره، دروغ است.»
7. همچنین بنگرید به: مىتوانى... درباره یک واژه بگویى: سمعنایش همان هدفش استز.
...
8. مزامیر (51: 910)
9. Morris 1987b:10
10. به نظر گیچ، نظریه تفاوت ادعایى بین خداى فلسفه و خداى مؤمن مسیحى گیجکننده است; و حتى مهمتر اینکه، به نظر او بسیار عجیب است که خدایى آنسلمى با خداى مؤمن مسیحى در تقابل نهاده شود. به گمانم یادآورى این امر مناسب است که من واژه «مؤمن مسیحى» را عملا به کار نمىبرم. تقابل ارائه شده را موریس مطرح مىکند و من مدعى نیستم که «آنها که خدا را فاعلى تلقى مىکنند پیوسته در تغییر، کاملا پاسخگو و زمانمند که همواره با موجودات مخلوق زمانمند کنش و واکنش دارد»، مؤمن مسیحى اصیلند. اگر چنین تصورى را القا کردهام پوزش مىخواهم. افزون بر این، بر این باور نیستم که خداى «آنسلمى» مىبایستبا خداى مؤمن مسیحى در تقابل نهاده شود; من، تنها تقابلى را که مطرحشده، منعکس مىکنم. به گفته موریس: «آنها که از صفحات متون مقدس و واقعیتهاى هرروزه تجربه دینى تغذیه مىکنند، آمادگى دارند که آشکارا، خداى ایمان را با خداى عقل... در تقابل نهند.» گیچ استدلالى مىآورد تا بگوید چنین تقابلى براى آنسلم قدیس وجود ندارد; لکن از این امر که چنین تقابلى براى آنسلم قدیس وجود ندارد نتیجه نمىشود که چنین تقابلى مطرح نشده است. به گمان من، گیچ بر این باور است که طرح چنین تقابلى نابجاست. براى رعایت انصاف نسبتبه او، نمىتوانم این موضوع را در اینجا بیش از این دنبال کنم; باید تنها، این نکته را خاطرنشان سازم.
11. براستى، همیشه ممکن نیست که یک چنین شکاف واضحى را ترسیم کرد; ولى اینکه شکافى وجود دارد در نگاه نخست، (Prima Facie) روشن به نظر مىآید.
12. Morris 1987b.
13. گیچ خود را ناتوان مىیابد از این که «آزمایش فکرى»اى را که موریس بهاجمال بیان مىکند، انجام دهد. به نظر من یکسانىاى که او بین مثال ریاضى و آزمایش فکرى موریس قائل است، تنها یکسانى در بىمعنایى است. با توجه به نامه خصوصى، اینک، با تحیر گیچ راجع به اندیشه کشف یا درک اینکه موجودى آگاه اما نه همهدان و مانند آن، در واقع، کسى است که جهان را آفریده و حفظ مىکند، همداستانم; زیرا همانگونه که گیچ یادآور من شده، این پرسش رخ مىنماید که «چگونه یافتن؟» «به واسطه مشاهدهاى تجربى؟» یا «بدان سبب که خود آن موجود آن را آشکار مىسازد؟» اگر دومى منظور باشد، این مساله بهروشنى رخ مىنماید که ممکن است چنین موجودى در اشتباه باشد. ممکن است کسى احتمال دهد که موریس به این مساله چنین پاسخ مىدهد که مىتوان تصور کرد که موجودى آگاه، لکن کمتر از همهدان جهان را آفریده و حفظ مىکند; اندیشه موجودى کمتر از همهدان، یعنى موجودى کرانمند، که آفریننده و حفظکننده جهان باشد، اندیشه غیرممکنى نیست. به گمان من، بجاستبگویم که گیچ به این سخن پاسخ مىدهد که هیچ موجودى جز موجودى همهدان نمىتواند آفریننده و حفظکننده جهان باشد; زیرا اگر علیه السلام کمتر از همهدان است، پس، خود علیه السلام، موجودى مخلوق است. با این همه، روشن است که نمىتوان موضوع را در اینجا بیشتر پى گرفت و مساله، در این باره که آیا موریس چنین پاسخى خواهد داد، پایاننایافته باقى مىماند.
14. Morris 1987:19.
15. Ibid:19-20.
16. Ibid:20.
17. Morris.1987a:4.
18. Ibid:5.
19. Geach, P.T. 1968: ch.2.
20. Charlton,w. 1988. Philosophy and Christian Belief. London: Sheed and Ward:63.
21. گیچ در آخرین بخش مقالهاش، این پرسش مهم را پیش مىکشد که آیا، براستى، خداى حقیقى پرستیده مىشود یا نه. با او همرایم که این مساله که آیا، براستى، خداى حقیقى پرستیده مىشود یا نه، نمىتواند با این استدلال فیصله یابد که چون تنها یک خدا وجود دارد، هیچ التماس و تضرعى، (latseia) نمىتواند «به مخاطب حقیقى نرسد». او چندین نمونه مىآورد که در آنها کل این جهتگیرى نادرست التماس و تضرع، (latseia) «تقریبا مسلم» است. مىتوانیم از چنین نمونههایى، دستکم مجموعهاى از اى خدا نباشد بسنده است و براى اینکه F اى خدا باشد ضرورى است. در عین حال، گمان مىکنم با گرد آوردن این فهرست، هنوز با همان مساله، دستکم، دومعنا یا کاربرد توصیفى بهظاهر ناسازگار براى «خدا، مواجهیم; زیرا از مجموعه ویژگیهاى گردآمده کشف مىکنیم که برخى اعضاى مجموعه، هم با مفهوم «خدا»ى انفعالناپذیر، تغییرناپذیر، بهدور از دستبرد زمان و، به مفهومى مابعدالطبیعى، بسیط سازگارند، و هم با مفهوم «خدا» به عنوان فاعل پیوسته در تغییر، کاملا پاسخگو و زمانمند که پیوسته با آفریدههایش کنش و واکنش دارد; و دیگر اعضاى آن مجموعه (دستکم یکى) با، تنها، یکى از آن مفهومها سازگارند. از نامه خصوصى مىفهمم که براى گیچ مساله سازگارى مفهوم «خدا» به عنوان فاعل پیوسته در تغییر، کاملا پاسخگو و زمانمند و مانند اینها وجود ندارد; او بهسادگى، این اندیشه را به دلیل اینکه نادرستش مىداند نمىپذیرد. او معتقد است که این دو دیدگاه، این دو مفهوم، این دو معناى توصیفى که بیان کردهام، ناسازگارند و انسان باید انتخاب کند (مقایسه کنید با بند پایانى [مقاله]اش).
22. از ویراستار سپاسگزارم که اجازه داد برخى پاسخهاى مقدماتى نکاتى را که پروفسور گیچ مطرح کرده در نسخه تجدیدنظرشده این مقاله بگنجانم. همچنین، به خاطر نظرات گرانسنگ پروفسور گیچ، هم در نوشته عمومى، و هم بویژه، در نامه خصوصى ایشان، فراوان وامدار آن جناب هستم.
یادداشتهاى مترجم:
[1] Michael Durrant
[2] Russell,B
[3] Wittgenstein,L.
[4] Thomas Morris
[5] Peter Geach
[6] G. Frege
[7] Drjane Martin Soskice
[8] Metaphor and Religious Language
[9] St Thomas Aquinas
[10[ ترجمه، عینا از ص947 ترجمه فارسى کتاب مقدس که به همت انجمن پخش کتب مقدسه در میان ملل 861980 به چاپ رسیده است، آورده شده است.
[11] همان، ص:868.
[12] همان، ص:868.
[13] Magnificat
[14] The Concept of God
[15] Anselmian Explorations
[16] Thirty- Nine Articles of the Church of England.
[17] Prima Facie Case
[18] Patriachs
[19] Ur
[20] demiurge
[21] Charless Hartshornes
[22] William Charlton
[23] Aristotle
[24] John Locke
[25] Lockyer
[26] helium
[27] Descartes