معناى «خدا»

نوع مقاله : تخصصی

نویسنده

چکیده

درآمد
در این مقاله مى‏خواهم دعاوى زیر را بررسم:
(1) «خدا» هیچ معنایى، به معناى «مدلول‏»، ندارد; نام خاصى، همانند نام خاص مورد نظر راسل[2]، است; یعنى این‏که، تنها، محکى دارد. به طور ساده‏تر، ما اصلا نمى‏توانیم خدا را توصیف کنیم، بلکه تنها مى‏توانیم او را بنامیم و با نام به وى اشاره کنیم; (1)
(2) خدا هیچ معنایى، به معناى «مدلول‏» ندارد; به این معنا که ذات خدا، اساسا بیان‏ناپذیر است. همان‏طور که بعضى گفته‏اند، خدا «به کلى دیگر» یا حتى «یگانه به کلى دیگر» است.
پس از این‏که گفته‏ام نه(1) و نه(2) پذیرفتنى نیست، این پرسش را پیش کشیده‏ام که ارائه تفسیرى از معناى یک واژه یعنى‏چه. فعلا، تفسیرى ویتگنشتاینى[3] را برحسب «کاربرد» مطرح مى‏کنم و کاربردهاى گوناگون واژه «خدا» را در زندگى مسیحیان ذکر مى‏کنم. آنگاه مى‏پرسم که آیا کاربردهاى مذکور به کاربرد یا معنایى اساسى‏تر بستگى دارند یا نه. از این راى دفاع خواهم کرد که آنها، البته به کاربرد معنایى اساسى‏تر کاربرد یا معنایى «توصیفى‏» بستگى دارند.
پس از آن به این مساله مى‏پردازم که به نظر مى‏رسد «خدا» در الهیات مسیحى کاربرد یا معناى توصیفى واحدى ندارد، بلکه انواعى از چنین کاربردها یا معانى دارد که، ظاهرا، برخى از آنها در جهاتى بیش‏وکم بنیادى با یکدیگر ناسازگارند. با برجسته کردن این مساله [و] با اشاره به آنچه تامس موریس[4] (2) «شکاف بزرگ‏» در «آشفتگى خلاقانه تفکر معاصر در باب خدا» نامید، چهار رویکرد به آن را بررسى خواهم کرد.
در پایان، چند اندیشه پایانى را درباره مسیرى که پیش‏رو داریم ارائه مى‏دهم; اگرچه مدعى نیستم که این راه نوى است. این راهى است کهنه و فرسوده.

عنوان مقاله [English]

« معناى «خدا

نویسنده [English]

  • Morteza GHaraee
پى‏نوشت‏ها:
*. مشخصات کتاب‏شناختى این نوشتار چنین است:
...
1. در اینجا درصدد نیستم که تلویحا، این نظریه را که نامهاى خاص «مشخص‏کننده دقیق‏»اند وارد صحنه کنم. نظریه سمشخص‏کننده دقیقز بودن، آن‏گونه که من مى‏فهم، ضرورتا انکار نمى‏کند که نامهاى خاص مدلولى دارند، بلکه بر آن است که آنها، در هیچ نظام گفتارى واقعى که جهان واقعى‏اى را بنمایاند، مدلول مشخصى ندارند. به مثل، [لفظ] ارسطو[23] در همه جهانهاى ممکن، تنها خاصه‏هایى را دارد که براى ارسطو بودنش ضرورى است. براساس دلایل دیگر، مایلم نظریه «مشخص‏کننده دقیق بودن‏» در باب نامها، و نظریه «على‏» در باب محکى را رد کنم; لکن اینجا مجال دنبال کردن موضوع نیست. پاره‏اى از نقدهاى تلویحى را در بحثم راجع به ساسکیس ارائه مى‏دهم (همچنین بنگرید به: .(1989 Durrant
2.  Anscombe and Geach 1961:89.  
3. گیچ و من در اینجا، در نکات اساسى، همراییم.
4. Ibid,Ia.6,3.
5.. Ibid,Ia.6,2.
6. گیچ و من درباره طیف محدود پاسخها به پرسش «چیست‏» (tiesotlv) ارسطویى پرسش «چیست؟» (quidsit) توماس قدیس همراییم; و این امر را که مدتهاى مدیدى است که تلاشهاى جان لاک[24] بى‏اعتبارى «این مزخرفات قرون وسطى‏» را نمایانده است، بدون چون و چرا نمى‏پذیرم. من با گیچ در این امر، نیز، هم‏عقیده‏ام که «اگر کسى شناخت کنونى ما از خدا را با شناخت لاکیر[25] از هلیوم[26] مقایسه کند، نه سخن آشکارا نامعقول گفته است، و نه در هر سخنى که درباره خدا مى‏گوید، تناقض‏گویى کرده است.» من مى‏توانم بدون این‏که مرتکب تناقض شوم، این موافقتها را [با گیچ] داشته باشم. زیرا بر این باورم که، حتى اگر ممکن نباشد که بدانیم خدا چیست، (quid sit) ،ممکن است‏حقیقتا سخنى درباره خدا بگوییم; به این معنا که ممکن است‏حقیقتا خدا را توصیف کنیم.
15. گیچ، بدرستى، تاکید مى‏ورزد که بحث توماس قدیس از «بسیط‏»، «کامل‏»، «بى‏نهایت‏»، «تغییرناپذیر» و «یگانه‏»، با بیان این نکته آغاز مى‏شود که وى قصد آن دارد که به ما بگوید که خدا چگونه نیست; و با مرور بر بحث توماس قدیس درباره این چند فقره پى مى‏بریم که این نکته مقدماتى چقدر معتبر است. «نامتناهى‏» و «تغییرناپذیر»، در ظاهر، سلبى‏اند. من مى‏پذیرم، و مى‏توانم مطلبم را چنین بنگارم: هر موجودى (هر چیزى) که این ویژگیها را نداشته باشد، خدا نیست. گیچ در نامه‏اى خصوصى براى من توضیح داده است که او نمى‏خواهد این راى را رد کند: «هر چیزى که نامتناهى و تغییرناپذیر نباشد، خدا نیست‏»; با این همه، هنوز پاسخ این پرسش که آیا آگاهى از درستى این امر، شناختى، هرچند ناقص، از این‏که خدا چیست، (de Deo quid sit) به ما مى‏دهد، «نه‏» است; و من با این راى موافقم. در پى توضیح گیچ مطلب من درباره «بساطت‏» را مى‏توان اینچنین بازنویسى کرد: «هرچه خدا باشد، این یا آن نوع تمایز یا ترکیب درونى را که در آفریده‏ها یافت مى‏شود نتواند داشت‏»; با این همه، باز هم این [امر،] شناختى، هرچند ناقص، از این‏که خدا چیست، (de Deo quid sit) به ما نمى‏دهد.
مطلب گیچ درباره «کمال‏»، به طور بالقوه، مشکلى جدى براى نظریه من است. با این همه، مطلبى است که در نهایت، با آن موافقم. علیه السلام‏اى به عنوان کمال محض وجود ندارد: کمال، ضرورتا همیشه، کمال چیزى است. همان‏گونه که گیچ مى‏گوید، کامل بودن یک A ، کامل بودن است، که در آن‏« A »علامت مفهومى عام با محتواى معین است. نظر به موافقت نهایى من با گیچ، ناگزیرم مطلبم را چنین بازنویسى کنم: «هر ذاتى که ویژگى یک A ى کامل بودن را (« A »هرچه باشد) نداشته باشد، خدا نیست; حتى اگر هنوز ندانیم‏« A »در مورد خدا، چیست‏»; یا به بیان صحیح‏تر، این‏که: «هر چیزى که یک A باشد، اما به یک A ى کامل، خدا نیست‏». (من این تصحیح را وامدار گیچ هستم.)
گیچ از این‏که من «یگانه‏» را بیانگر یکى از حیثیات ذات خدا مى‏دانم اظهار شگفتى مى‏کند، و به گمان من، او بدرستى، در این نکته به من انتقاد مى‏کند. یقینا نمى‏توان در این امر با دکارت[27] همراى بود که یگانگى، به معناى انفکاک‏ناپذیرى همه صفات خدا، خود، یکى از صفات خداست. به علاوه، اگر «یگانه‏» را، وقتى که درباره خدا به کار رود، به معناى ادغام جدایى‏ناپذیر همه صفات خدا بگیریم، در این صورت، این پرسش دشوار را پیش توانیم کشید: «پس، اگر نتوانیم به این پرسش که «خدا یک چه است؟» پاسخ دهیم، در آن صورت، چگونه معین توانیم کرد که موردى از ادغام جدایى‏ناپذیر صفات خدا داریم؟ زیرا همیشه یگانه بودن به معناى چیز یگانه بودن یا F یگانه بودن است(مراد F یک اصل شمارش است). به گمان من باید همراه با توماس قدیس و گیچ گفت که «یگانه‏» در باب خدا، (indivinis) به صفتى ثبوتى دلالت ندارد، بلکه حاکى از بخش‏ناپذیرى، (indivision) است، چرا که در اینجا یکى و دیگرى در کار نیست. گیچ در نامه خصوصى‏اش، بر اهمیت این امر که «یگانه‏» را بیانگر یک صفت‏خدا ندانیم تاکید ورزیده و آن رابسط داده است، بیان سفر تثنیه (6:4) باید چنین ترجمه شود: «اى اسرائیل بشنو: یهو یک خداست، تنها یهو». به مدد چنین ملاحظاتى شاید بتوان مطلب مرا چنین بازنویسى کرد: «هر علیه السلام‏ى که بیش از یک ذات الهى داشته باشد، خدا نیست; هر ذاتى که آن را نه فرید، بلکه بسیار (یا بیش از یکى) یافتیم، خدا نیست.» گیچ پیشنهاد سودمندى کرده است [مبنى بر این] که آن مطلب را مى‏توان چنین پرداخت: «هر آموزه یا داستانى که مستلزم بیش از یک ذات الهى باشد، بالضروره، دروغ است.»
7. همچنین بنگرید به: مى‏توانى... درباره یک واژه بگویى: سمعنایش همان هدفش استز.
...
8. مزامیر (51: 910)
9.  Morris 1987b:10
10. به نظر گیچ، نظریه تفاوت ادعایى بین خداى فلسفه و خداى مؤمن مسیحى گیج‏کننده است; و حتى مهم‏تر این‏که، به نظر او بسیار عجیب است که خدایى آنسلمى با خداى مؤمن مسیحى در تقابل نهاده شود. به گمانم یادآورى این امر مناسب است که من واژه «مؤمن مسیحى‏» را عملا به کار نمى‏برم. تقابل ارائه شده را موریس مطرح مى‏کند و من مدعى نیستم که «آنها که خدا را فاعلى تلقى مى‏کنند پیوسته در تغییر، کاملا پاسخگو و زمانمند که همواره با موجودات مخلوق زمانمند کنش و واکنش دارد»، مؤمن مسیحى اصیلند. اگر چنین تصورى را القا کرده‏ام پوزش مى‏خواهم. افزون بر این، بر این باور نیستم که خداى «آنسلمى‏» مى‏بایست‏با خداى مؤمن مسیحى در تقابل نهاده شود; من، تنها تقابلى را که مطرح‏شده، منعکس مى‏کنم. به گفته موریس: «آنها که از صفحات متون مقدس و واقعیتهاى هرروزه تجربه دینى تغذیه مى‏کنند، آمادگى دارند که آشکارا، خداى ایمان را با خداى عقل... در تقابل نهند.» گیچ استدلالى مى‏آورد تا بگوید چنین تقابلى براى آنسلم قدیس وجود ندارد; لکن از این امر که چنین تقابلى براى آنسلم قدیس وجود ندارد نتیجه نمى‏شود که چنین تقابلى مطرح نشده است. به گمان من، گیچ بر این باور است که طرح چنین تقابلى نابجاست. براى رعایت انصاف نسبت‏به او، نمى‏توانم این موضوع را در اینجا بیش از این دنبال کنم; باید تنها، این نکته را خاطرنشان سازم.
11. براستى، همیشه ممکن نیست که یک چنین شکاف واضحى را ترسیم کرد; ولى این‏که شکافى وجود دارد در نگاه نخست، (Prima Facie) روشن به نظر مى‏آید.
12. Morris 1987b.
13. گیچ خود را ناتوان مى‏یابد از این که «آزمایش فکرى‏»اى را که موریس به‏اجمال بیان مى‏کند، انجام دهد. به نظر من یکسانى‏اى که او بین مثال ریاضى و آزمایش فکرى موریس قائل است، تنها یکسانى در بى‏معنایى است. با توجه به نامه خصوصى، اینک، با تحیر گیچ راجع به اندیشه کشف یا درک این‏که موجودى آگاه اما نه همه‏دان و مانند آن، در واقع، کسى است که جهان را آفریده و حفظ مى‏کند، همداستانم; زیرا همان‏گونه که گیچ یادآور من شده، این پرسش رخ مى‏نماید که «چگونه یافتن؟» «به واسطه مشاهده‏اى تجربى؟» یا «بدان سبب که خود آن موجود آن را آشکار مى‏سازد؟» اگر دومى منظور باشد، این مساله به‏روشنى رخ مى‏نماید که ممکن است چنین موجودى در اشتباه باشد. ممکن است کسى احتمال دهد که موریس به این مساله چنین پاسخ مى‏دهد که مى‏توان تصور کرد که موجودى آگاه، لکن کمتر از همه‏دان جهان را آفریده و حفظ مى‏کند; اندیشه موجودى کمتر از همه‏دان، یعنى موجودى کرانمند، که آفریننده و حفظکننده جهان باشد، اندیشه غیرممکنى نیست. به گمان من، بجاست‏بگویم که گیچ به این سخن پاسخ مى‏دهد که هیچ موجودى جز موجودى همه‏دان نمى‏تواند آفریننده و حفظکننده جهان باشد; زیرا اگر علیه السلام کمتر از همه‏دان است، پس، خود علیه السلام، موجودى مخلوق است. با این همه، روشن است که نمى‏توان موضوع را در اینجا بیشتر پى گرفت و مساله، در این باره که آیا موریس چنین پاسخى خواهد داد، پایان‏نایافته باقى مى‏ماند.
14. Morris 1987:19.
15. Ibid:19-20.
16. Ibid:20.
17. Morris.1987a:4.
18. Ibid:5.
19. Geach, P.T. 1968: ch.2.
20. Charlton,w. 1988. Philosophy and Christian Belief. London: Sheed and Ward:63.
21. گیچ در آخرین بخش مقاله‏اش، این پرسش مهم را پیش مى‏کشد که آیا، براستى، خداى حقیقى پرستیده مى‏شود یا نه. با او همرایم که این مساله که آیا، براستى، خداى حقیقى پرستیده مى‏شود یا نه، نمى‏تواند با این استدلال فیصله یابد که چون تنها یک خدا وجود دارد، هیچ التماس و تضرعى، (latseia) نمى‏تواند «به مخاطب حقیقى نرسد». او چندین نمونه مى‏آورد که در آنها کل این جهت‏گیرى نادرست التماس و تضرع، (latseia) «تقریبا مسلم‏» است. مى‏توانیم از چنین نمونه‏هایى، دست‏کم مجموعه‏اى از اى خدا نباشد بسنده است و براى این‏که F اى خدا باشد ضرورى است. در عین حال، گمان مى‏کنم با گرد آوردن این فهرست، هنوز با همان مساله، دست‏کم، دومعنا یا کاربرد توصیفى به‏ظاهر ناسازگار براى «خدا، مواجهیم; زیرا از مجموعه ویژگیهاى گردآمده کشف مى‏کنیم که برخى اعضاى مجموعه، هم با مفهوم «خدا»ى انفعال‏ناپذیر، تغییرناپذیر، به‏دور از دستبرد زمان و، به مفهومى مابعدالطبیعى، بسیط سازگارند، و هم با مفهوم «خدا» به عنوان فاعل پیوسته در تغییر، کاملا پاسخگو و زمانمند که پیوسته با آفریده‏هایش کنش و واکنش دارد; و دیگر اعضاى آن مجموعه (دست‏کم یکى) با، تنها، یکى از آن مفهومها سازگارند. از نامه خصوصى مى‏فهمم که براى گیچ مساله سازگارى مفهوم «خدا» به عنوان فاعل پیوسته در تغییر، کاملا پاسخگو و زمانمند و مانند اینها وجود ندارد; او به‏سادگى، این اندیشه را به دلیل این‏که نادرستش مى‏داند نمى‏پذیرد. او معتقد است که این دو دیدگاه، این دو مفهوم، این دو معناى توصیفى که بیان کرده‏ام، ناسازگارند و انسان باید انتخاب کند (مقایسه کنید با بند پایانى [مقاله]اش).
22. از ویراستار سپاسگزارم که اجازه داد برخى پاسخهاى مقدماتى نکاتى را که پروفسور گیچ مطرح کرده در نسخه تجدیدنظرشده این مقاله بگنجانم. همچنین، به خاطر نظرات گرانسنگ پروفسور گیچ، هم در نوشته عمومى، و هم بویژه، در نامه خصوصى ایشان، فراوان وامدار آن جناب هستم.
یادداشتهاى مترجم:
[1] Michael Durrant
[2] Russell,B
[3] Wittgenstein,L.
[4] Thomas Morris
[5] Peter Geach
[6] G. Frege
[7] Drjane Martin Soskice
[8] Metaphor and Religious Language
[9] St Thomas Aquinas
[10[ ترجمه، عینا از ص‏947 ترجمه فارسى کتاب مقدس که به همت انجمن پخش کتب مقدسه در میان ملل 861980 به چاپ رسیده است، آورده شده است.
[11] همان، ص:868.
[12] همان، ص:868.
[13] Magnificat
[14] The Concept of God
[15] Anselmian Explorations
[16] Thirty- Nine Articles of the Church of England.
[17] Prima Facie Case
[18] Patriachs
[19] Ur
[20] demiurge
[21] Charless Hartshornes
[22] William Charlton
[23] Aristotle
[24] John Locke
[25] Lockyer
[26] helium
[27] Descartes