من علاقمندم که سخنم را با طرح چند سؤال آغاز کنم. زیرا با بسط دادن این سخن، مىتوانیم بیشتر به موضوع خود در پایان این مقاله دست پیدا کنیم.
سؤال اول: آیا جامعه اسلامى مىتواند جامعهاى مدرن باشد؟ این که گفتم «اسلامى» براى این است که اسلام از سایر آیینها جداست; ما هر چیزى را دین نمىدانیم. همچنین باید معلوم باشد که مقصودمان از جامعه دینى چیست؟
شاید دلیل مهمتر، این باشد که من فردى سیاسى هستم و بیشتر اوقاتم در امور سیاست مىگذرد. براى من، وضعیت جامعه اسلامى و این که آیا مىتواند مدرن باشد یا نه، یک مساله حرفهاى و کارى است. در اینجا طبیعى است که مقصودم از مدرنسازى جامعه، سازمان دهى منطقى آن است; یعنى، این که ما جامعه اسلامى را مدرن کنیم امرى برخوردار از سازگارى است، تعارضى در آن نیست، فرهنگ متناقضى نیست و بخشى از آن با بخش دیگر، تناقض ندارد. سؤال دوم این است که آیا جامعه اسلامى مىتوان مدرن شود؟ در اینجا شتاب عملى مطرح است. شاید تئورىهاى بیشترى را باید در نظر گرفت. فرض این که جامعه اسلامى مىتواند خیلى مدرن باشد، این سؤال را به دنبال مىآورد که آیا جامعه امروزى ما مىتواند مدرن شود؟ که این خود بحث دیگرى است. سیاستمداران آمریکایى و اروپایى وقتى با ما صحبت مىکنند به ما حرفهاى عجیبى مىزنند; مىگویند شما اگر مىخواهید مدرن بشوید باید اقتصاد خود را پیشرفته کنید و براى پیشرفت اقتصادتان باید از ما کمک بگیرید. ما هم تکنولوژى داریم و هم سرمایه. توسعه بدون سرمایه نمىشود. آنها به عنوان شرط این کمک مىگویند: ما چه موقع مىتوانیم به شما کمک نمائیم؟ زمانى که شما در نظام ما داخل شوید و معارض با ما نباشید و اقتصادتان بر اقتصاد ما و سیاستتان بر سیاست ما منطبق باشد. خوب، اگر این برهان رستباشد نتیجهاش این خواهد شد که دیگر از اسلام هیچ چیزى باقى نماند. پس مساله امکان مدرن شدن هم در کنار مدرن بودن مورد توجه است. من امروز مىخواهم به سؤال اول بپردازم. در اینجا یک نکته وجود دارد و شاید ما که در این جامعه بیشتر مطالعه کردهایم با این مشکل بیشتر آشنا هستیم.