آیا ممکن است تجربه دینى دلیل یا اساسى براى باور دینى فراهم آورد؟ آیا ممکن است تجربه دینى به کار توجیه باور دینى بیاید یا آن را خردپذیر سازد؟ این مقاله با بسیارى از مقالات دیگر درباره این موضوع, از این حیث تفاوت دارد که این پرسش را در پرتو مباحث اساسى معرفت شناسانه مى نگرد. ما در سرتاسر این مقاله, به مقایسه معرفت شناسی تجربه دینى با معرفت شناسى تجربه حسى خواهیم پرداخت. ما باید میان تجربه اى که به نحو مستقیم (directly) و به نحو غیرمستقیم (indirectly) باورى را موجّه مى سازد, تمایز قائل شویم. یک تجربه در صورتى باور B1 را, به نحو غیرمستقیم, موجه مى کند که آن تجربه, باورهاى دیگرى را موجه کند و آن باورها نیز, باور B1 را موجه کنند. مثلاً من به نحو غیرمستقیم از طریق تجربه آموخته ام که طعم آب لیمو گس است. زیرا تجربه کرده و دیده ام که طعم این آب لیمو, طعم آن آب لیمو و طعم آب لیموى داخل بطرى, همگى گس است و این قضایا, موید آن تعمیم هستند. یک تجربه در صورتى باورى را به نحو مستقیم موجه خواهد کرد که این توجیه, بدین گونه, از طریق باورهاى دیگر به دست نیامده باشد. مثلاً اگر من صرفاً به اعتبار تجربه هاى بصرى اى که اکنون دارم در این تلقى موجه باشم که آنچه تجربه مى کنم, ماشین تحریرى است که مستقیماً پیش روى من قرار دارد, آنگاه این باور که ماشین تحریرى مستقیماً پیش روى من قرار دارد, به اعتبار آن تجربه, به نحو بى واسطه, موجه است.