پىنوشتها: 1.آقاى صادق لاریجانى، در شماره دوم فصلنامه نقدونظر درباره گفتار صاحب این قلم پیرامون نقش انتظار مفسر در فهم متون (مندرج در شماره اول فصلنامه) با شیوه خطابه و هجوم، مطالبى نوشتهاند. درباره چند نکته مندرج در آن نوشته که به موضوع این مقاله مربوط مىشود توضیحات زیر را لازم مىدانم: 2. نقش انتظار در فهم متون در همه موارد به قوت خود باقى است. هنگامى که شخصى در کتابخانه درهم و آشفتهاى کتابى را به صورت دلبخواهى و بدون هیچ سابقه ذهنى از قفسههاى کتاب برمىدارد و آن را شرححال ارسطو مىیابد (چنانکه ناقد در صفحه51 آن فصلنامه تصویر کردهاند) آیا وى متن کتاب را فهمیده است؟ آیا این شخص فهمیده که ارسطو چه کسى بوده و در چه تاریخى و چگونه مىزیسته و چه مىگفته استیا چنین کسى هنوز متن را نفهمیده و تنها به این مطلب آگاه شده که این کتاب را درباره ارسطو نوشتهاند؟ مسلما آنچه تا این مرحله رخ داده مطلب دوم است و دانستن اینکه کتاب درباره چه کسى نوشته شده غیر از فهمیدن آن کتاب (متن) است که پس از مطالعه و بررسى آن حاصل مىشود. اگر همین شخص بخواهد همان کتاب را بفهمد، بدون پیشدانسته و علائق و انتظارات ناشى از آن نخواهد توانست آن کتاب را بفهمد اگر این شخص شروع به خواندن کتاب جهت فهم آن کند حتما مىخواهد از خواندن این کتاب به هدف و انتظار از پیش تصور شدهاى برسد و همین انتظار است که براى وى مشخص خواهد کرد که در آن کتاب دنبال چه سنخ پاسخهایى مىتواند باشد و دنبال چه سنخ پاسخهایى نمىتواند باشد (چنانچه در متن مقاله توضیح دادهام. علاوه بر این، آگاه شدن به اینکه کتاب درباره چه کسى نوشته خود متوقف بر یک انتظار است، انتظارى که پیش از باز کردن یک کتاب براى بازکننده آن وجود دارد. اگر سه مقدمه، یعنى پیشدانستهاى درباره اینکه کتاب چگونه چیزى است، علاقه به دانستن اینکه کتابى که در درست گرفته شده به چه موضوعى مربوط است، این انتظار که اگر کتاب را باز کنم خواهم فهمید که درباره چه موضوعى یا چه کسى نوشته شده موجود نباشد همین آگاهى ابتدایى درباره کتاب (اینکه کتب درباره چه کسى نوشته شده) هم به دست نمىآید و هیچ چیز مفهوم نمىگردد. چنانکه در متن مقاله آوردهام انتظار سنخ معینى از پاسخها و عدم انتظار سنخ دیگرى در آنها تنها یک حالت روانى نیست، بلکه از مقدمات تفسیر و فهم است; زیرا در اینکه متن چگونه به سخن درآید و چه سنخ پاسخهایى را برملا سازد، نقش عمده دارد. 3. ناقد در ص88 فصلنامه نیز، آنجا که کتاب یک فیلسوف را شعر مىیابند آگاهى به این موضوع را که متن درباره چیستبه «فهم آن متن» خلط کردهاند و اولى را به جاى دومى گذاشتهاند. 4. در گفتگوى فصلنامه شماره1 نگفتهام فهم در صورتى حاصل مىشود که مفسر متن درک کند تمام مطالب مطروح در متن موافق انتظار قبلى وى از متن است. آنچه در آنجا گفتهام این است که بدون انتظارى خاص نمىتوان از متن فهمى حاصل کرد. این دو مطلب کاملا متفاوت هستند. ناقد در اوایل ص53 فصلنامه شماره2 انتظار خاص مفسر از متن را به آگاهى قبلى مفسر از مطالب متن خلط کردهاند و تصور نمودهاند داشتن انتظارى از متن یعنى آگاهى قبلى از مطالب متن. 5. اگر در آن گفتگو آوردهام که باید براى مفسر معلوم باشد متن اجمالا متکفل چگونه مطالبى است منظورم پیشدانستههایى درباره متن است که بدون آنها تفسیر و فهم ممکن نیست. این پیشدانستهها اجمالا معین مىکند که متن به چه سنخ مطالبى مربوط مىشود و به چه سنخ مطالبى مربوط نمىشود. مثلا اگر کسى یک متن فلسفى را با علم به اینکه متن فلسفى استبخواهد بفهمد وى مىداند که این متن، متن ریاضى، جامعهشناسى، روانشناسى، دستور زبان، داستان، رمان و... نیست، بلکه متن فلسفى است. این آگاهى جز با یک تصور اجمالى از اینکه مطالب فلسفى چگونه مطالبىاند پدید نمىآید. در این آگاهى سنخ مطالب، یعنى آنچه فلسفه را مثلا از علوم جدا مىکند، معلوم مىگردد نه محتواى آنها. پس منظورم از آگاهى به اینکه متن متکفل چه نوع مطالبى است آگاهى از سنخ مطالب است نه محتواى آنها، و این آگاهى پیشدانسته پیشفهمى است که بدون آن هیچ فهمى حاصل نمىشود. 6. مراد و مدلول همگانى و عینى که ناقد در ص89 بدان استناد جسته است مورد انکار کسى نیست. دلالت عینى و همگانى مربوط به دانش Sementik و زبان است و بحث لزوم پیشدانسته و علاقه و انتظار براى تحقق تفسیر و فهم مربوط به Hermenutik (دانش فهمیدن) است که به فهمندگان مربوط است. استناد به مباحث علم دلالت در جایى که بحث، بحث هرمنوتیکى است غفلت از هرمنوتیک است; غفلت از این موضوع مهم که دستگاه دلالت که به ساختار زبان مربوط است تنها با تفسیر و فهمیدن که عمل مفسر استبه ثمر مىرسد نه خود به خود. اگر فهمیدن فهمندگان نباشد دستگاه دلالت هیچ اثرى از خود ظاهر نمىکند. این مطلب را در متن توضیح دادهام. در مواردى که همگان به فهم مشترک از یک متن مىرسند، اشتراک همگان در مقدمات و مقومات فهم وجود دارد که موجب وحدت فهم مىشود; به این دلیل فهم حاصل مىشود که همه فهمندگان پیشدانستهها، علائق و انتظارات مشترک دارند. اگر این نکته ظریف مورد توجه قرار نگیرد، این تصور پیش مىآید که دستگاه دلالت مىتواند بار دستگاه فهمیدن را هم به دوش بکشد، تصورى که از بیخ و بن خطا است. 7. ناقد در اواخر ص54 آوردهاند: «بسیار طبیعى است که دین درباره همه حرکات و سکنات بشر سخن داشته باشد یا به نحو خصوص یا به نحو عموم. غرض اصلى دین رساندن بشر به کمال نهایى است». ناقد، با این تعبیرات در واقع پیشدانستههاى خودشان را درباره متون دینى و انتظارشان را از تفسیر و فهم متون دینى بیان کردهاند. ایشان با انتظار دریافت پاسخهایى که به کمال نهایى و همه حرکات و سکنات انسان مربوط استسراغ تفسیر متون دینى مىروند. در این جا نمىخواهیم با این پیشدانسته و انتظار موافقتیا مخالفت کنیم ولى تاکید مىکنیم که این فهم از متون دینى هم بر پیشدانستهها و علائق و انتظاراتى ویژه مبتنى است و معلوم است که اگر کسى پیشدانستهها، علائق و انتظارات دیگرى داشته باشد متون دینى را به گونهاى غیر از فهم ایشان فهم خواهد کرد. این مطلب که کدامین پیشدانستهها و انتظارات و کدامین فهم، درست است مطلب دیگرى است که در این مقام درصدد بررسى آن نیستیم. 8. نگاه کنید به سلسله مقالات «دین و عقل» که حدود هفتسال قبل در کیهان فرهنگى سابق منتشر نمودهام. آنجا درباره ارتباط محتوم پیشدانستهها و انتظارات فقیهان و فتاواى آنها، و به طور کلى نقش این مقدمات و مقومات در فهم متون دینى اسلام بحث کردهام.