ترجمه محمدمهدى خلج یپرسش از روح هر تمدنى از تمدنهاى انسانى با دشواریهاى معرفتى و روششناختى بسیار پیچیدهاى روبهروست. پیشتر در مقالهاى درباره روششناسى استاد فون گرونه بام، (1) این مساله را به پیششرطهاى ویژهاى پیوند دادهام که پارهاى از آنها را یاد مىکنم: نخست: مساله روح تمدن از چارچوب تاریخ واقعهنگار بیرون مىرود، زیرا تاریخنگار نه نیازى به طرح آن دارد و نه مىتواند آن را پاسخ دهد. دوم: این انسانشناسى است که به مفهوم روح تمدن نیاز دارد تا در مقام دانشى مستقل پدید آید. درستبه همین خاطر است که آن را به گونهاى مکانیستى از همان تمدنى که مورد پژوهش اوست، وام مىگیرد. بر این پایه، ایستار سنت، جامه «تقلید» مىپوشد و بىکمترین نقدى، سنتى را در پرتو سنتى دیگر، که کمتر از آن ذهنى ( subjective) و دلبخواهى نیست، تاویل مىکند. سوم: پرداختن به مساله روح تمدن، به ضرورت به تاسیس دانش کلام جدید مىانجامد. براى این که این دانش نوپدید در میان تمدنهاى دیگر مفهوم افتد ناگزیر باید به شرطهاى ویژهاى که پس از این شرح خواهم داد تن بسپارد.
این مقاله، یکى از مقالات کتاب «فرهنگ ما در پرتو تاریخ» نوشته دکتر عبدالله عروى، اندیشمند نامبردار جهان عرب است. ویژگیهاى کتابشناختى این کتاب بدین قرار است: العروی، عبدالله. ثقافتنا فی ضوء التاریخ. المرکز الثقافی العربى. الطبعة الثالثه 1992. بیروت. 1. ر.ک: عبدالله عروی، العرب والفکر التاریخى، بیروت، دارالحقیقة، 1980 الطبعة الثالثه، ص103 به بعد. 2. مقایسه کنید با مفهوم هم قطبى در مقاله «حول نظریة کلدوزفتس» ص91، فى: ثقافتنا فى ضوء التاریخ.