در بخش پیشین، غیریتها و محدودیتهاى تجدد اولیه را بررسى کردیم. در این بخش، خستبحران و تحول در آن تجدد را بررسى مىکنیم و سپس به نقدهاى کلانى، که بر تجدد اولیه وارد شده اشاره مىکنیم. این نقدها در واکنش به محدودیتها و غیریتهاى تجدد اولیه پیدا شدند و در تشدید بحران و تحول آن مؤثر افتادند. سرانجام به ظهور تجدد سازمانیافته و ویژگیهاى آن در حوزههاى گوناگون خواهیم پرداخت. چنانکه گفتیم تجدد اولیه براساس مفهوم فرد و فردیت، استقلال فردى و هویت فردى استوار بود. اندیشه تجدد در آن زمان از انسان، فرد ساخت و هویتى فردى به انسان بخشید. اندیشه فردیت انسان، محور اقتصاد تجارى و سرمایهدارى جدید، مذهب پروتستان و اندیشه سیاسى عصر جدید بود. اما چنانکه دیدیم، در نتیجه بروز تضادهاى عمده میان فردیت تجدد لیبرالى و پراکسیس اجتماعى، تحقق پروژه تجدد اولیه ناممکن شد و ظهور مفاهیم طبقه و ملیت، فردیت انسان آرمانى تجدد را در هم شکست. بدین سان تجدد اولیه دچار بحران شد. منظور از بحران، چنانکه پیشتر گفتیم، عدم مشروعیت، محدودیتها با رجوع به آرمانهاى اولیه تجدد است. به عبارت دیگر بحران ناشى از تناقضاتى است که میان آرمان تجدد و واقعیت تجدد پیدا مىشود و در سطح آگاهى در قالب نظریههاى انتقادى بروز مىکند. به عبارت دیگر، بحران از برخورد ایدئولوژى انقلابى تجدد با واقعیت متصلب و بقایاى صورتبندى اجتماعى و سیاسى قدیم برمىخیزد. در عمل، محدودیتها و مرزگذاریهاى تجدد اولیه، جنبشهاى اجتماعى مختلفى را، چون جنبشهاى زنان و کارگران، به عنوان واکنش در مقابل خود برمىانگیزند، بویژه سوسیالیسم، در مقام جنبشى انتقادى، واکنشى بر چنین محدودیتهایى بود. بنابراین جایگاه سوسیالیسم در این مبحث در زمینه نقد و تحول تجدد قابل بررسى است. به طور کلى کار ویژه بحران در هر مرحله، تخریب محدودیتهاى وضع شده بر پروژه تجدد است.
1. ارنست نولته، مورخ آلمانى، در بحث از زمینههاى پیدایش فاشیسم پیدایش نوعى «قتل عام درمانى» را به عنوان یکى از تبعات تجدد مورد مداقه قرار داده است; به این معنى که با تقویت مفهوم دولت ملى به عنوان حوزه خودى و تشکیل اکثریت ملى و تشخیص اقلیتها به عنوان حوزه غیر، زمینه براى «حل» مسائل ملى از طریق تعقیب و آزار اقلیتها آماده مىشود. طبعا قتل عام یهودیان، ارمنىها و اقوام دیگر با مساله «ملتسازى» و تحکیم هویتهاى ملى رابطه داشته است.