«عقل یعنى اندیشه به مثابه ابزارى براى آفرینش نظرى; ابزارى که ساخته فرهنگ معینى است که ویژگى، (Particularity) خاص خود را دارد. و عقل عربى یعنى اندیشهاى که بالذات ساخته فرهنگ عربى است; فرهنگى که تاریخ تمدن عرب را با خود حمل مىکند و واقعیت آنان را باز مىتاباند و از آرمانهاى آنها براى آینده حکایت مىکند و در عین حال موانع پیشرفت و عوامل عقبماندگى کنونى آنها را نیز با خود حمل مىکند و باز مىتاباند و حکایت مىکند.» «این تعریف با همه عیبهایى که دارد ما را گامى مهم به پیش مىبرد; گامى که ما را از گستره تحلیلایدئولوژیک به گستره پژوهش معرفتشناختى گذر مىدهد. » «یگانه هدف ما تحلیل«علمى» «عقل»ى است که از راه آفرینش فرهنگى ویژه شکل گرفته و به میانجى همین فرهنگ، فرهنگ عربى اسلامى پدید آمده است.» «مراد ما از «عقل عربى» عقل متکون و ساخته شده، [la raison constituee] است; یعنى همه مبانى و قواعدى که فرهنگ عربى چونان بنیادى براى اکتساب معرفت پیش مىکشد یا به دیگر سخن به مثابه نظامى معرفتى تحمیل مىکند.»
1. براى شناخت آراء خاورشناسان در این باره و نقد آنها و بحث درباره حقوق رومى با قوانین مصرى و کلدانى، نگاه کنید به کتاب دکتر محمد معروف الدوالیبى: الوجیز فى الحقوق الرومانیة و تاریخها، مطبعة جامعة دمشق، 1959، ص54 به بعد. 2. همان، ص42. 3. نگاه کنید به مقاله او در کتاب تراث الاسلام (زیرنظر توماس ارنولد)، دارالطلیعه، بیروت، 1972، ص431. 4. هملتون جیب، دراسات فى حضارة الاسلام، ترجمه احسان عباس و دیگران، دارالعلم للملایین، ص263. 5. مصطفى الزرقاء: «المدخل الفقهى العام» ص126-125 مطبعة جامعة دمشق 1957. 6. محمد بن موسى الخوارزمى، «کتاب الجبر والمقابلة» تحقیق على مصطفى مشرفه و محمد موسى احمد. دارالکتاب العربى. القاهرة 1968. 7. ابوعبدالله محمد الخوارزمى الکاتب، «مفاتیح العلوم» ص116 طبعة القاهرة 1342ه. 8. ابن خلدون «المقدمه» ج3 ص1096، طبعة على عبدالواحد وافى، القاهرة، 1960. 9. محمد حمیدالله در مقدمهاى که براى کتاب «المعتمد فى اصول الفقه لابن الحسین البصرى المعتزلى» نوشته است الجزء الثانى ص7. مقدمه به فرانسه نوشته شده و در آخر کتاب به چاپ رسیده است. 10. الخضرى «اصول الفقه» ص12 مطبعة الاستقامة القاهرة 1938. 11. براى نقد این تطبیق و مقایسه، نگاه کنید به «شرح مسلم الثبوت» على هامش کتاب المستصفى فى اصول الفقه للغزالى ص10 دار صادر بیروت افستشده از روى طبعة بولاق، القاهرة 1322ه. 12. الخضرى، همان، ص15. 13. فخر رازى، شافعى و خلیل و ارسطو را مقایسه مىکند و مىگوید: «بدان که نسبتشافعى به علم اصول مانند نسبت ارسطاطالیس به علم منطق و نسبتخلیل بن احمد به علم عروض است. چراکه مردم پیش از ارسطاطالیس تنها بنا بر طبع سلیم خود استدلال و اعتراض مىکردند و هیچ قانونى درباره کیفیت ترتیب حدود و براهین در دست نداشتند لاجرم سخنان آنان آشفته و ناآرام مىبود; زیرا طبع به تنهایى، اگر با قانون کلى غنى نشود کم و دیر است که کامیاب گردد. چون ارسطاطالیس این را دریافت... علم منطق را استخراج کرد... و همچنین شاعران پیش از خلیل بن احمد اشعارى به نظم درمىآوردند و تکیه آنها بر مجرد طبع بود; آنگاه خلیل علم عروض را استخراج کرد و این قانونى کلى در معرفت مصالح و مفاسد شعر بود. همچنین در اینجا، مردم پیش از امام شافعى (رضى الله عنه) در مسائل اصول فقه سخن مىگفتند و استدلال مىکردند و اعتراض مىکردند، ولى قانونى کلى که در معرفت دلایل شریعت و کیفیت تعارض و تراجیح آنها مرجع باشد در میان نبود; بنابراین شافعى (رحمه الله) اصول فقه را استنباط کرد و براى خلق، قانونى کلى خلق کرد تا مرجع آنها در معرفت مراتب ادله شرع باشد. پس ثابتشد که مقام شافعى در علم شرع مانند مقام ارسطو در علم عقل است.» الرازى «مناقب الشافعى» ص100 به بعد. این اشارت ناگزیر است که ابایوسف و محمد بن الحسن الشیبانى از مهمترین استادان شافعى در این موضوع بودهاند. 14. به همان معنا که ادونیس در کتابى به همین عنوان به کار مىبرد. این کاربرد هیچ ربطى به «تحلیل ساختار گرایانه»اى که ادونیس در مقدمه کتابش بدان مژده داده بود ندارد. نزد او «ثابت» همان «قدیم» و «متحول» همان «جدید» است و این تطابق، دقیق نیست چه رسد به نتیجهگیریها و تاویلهایى که از آن شده و مبناى درست ندارند و همچنین درستبر مبناى تعیین شده قرار نگرفتهاند. 15. نگاه کنید به مقدمهاى که استاد شاکر مصطفى بر نسخهاى از رساله شافعى، که خود آن را تصحیح کرده، نوشته است القاهرة، البابى الحلبى، 1940 ص12 در متن به این نسخه حوالت مىدهیم. 16. «مصالح مرسله: هر مصلحتى که در شرع درباره خود آن یا نوع آن نصى نیامده باشد.» غزالى مصالح مرسله بدین معنا را «استصلاح» نامیده است. 17. تحلیل سازوکار قیاس فقهى نحوى کلامى موضوع فصل بعدى است: الجزء الثانى. 18. همان داده هاى پیشین: حاشیه شماره 17 19. ابنندیم مىگوید: «نخستین کسى که در مذهب امامتسخن گفت على بن اسماعیل بن میثم طیار ( تمار؟) بود و میثم از مهمترین اصحاب على (رضى الله عنه) بود. على (بن اسماعیل) کتابهایى دارد از جمله «کتاب الامامة» و «کتاب الاستحقاق». همچنین ابنندیم یاد مىکند که هشام بن حکم، «از اصحاب ابو عبدالله جعفر بن محمد (رضى الله عنه) ( جعفر صادق) و از متکلمان شیعه، درباره امامتسخن گفت و مذهبى و نظرى پرداخت و در صناعت کلام ماهر بود.» به یاد داشته باشیم که هشام بن حکم حوالى سال 135ه. وفات یافت. او شاگرد على بن اسماعیل یاد شده بود (متوفى 179ه.). 20. شاکر مصطفى، «التاریخ العربى والمورخون» ج1 ص240 دارالعلم للملایین، بیروت، 1978. 21. «کتاب الامامه والسیاسة» که «تاریخ الخلفاء» هم نامیده مىشود، ص1 به بعد. مکتبة الحلبى جزءان فى مجلد واحد. القاهره 1963. 22. همان، ص207. 23. مسعودى، «مروج الذهب» ج2 دارالاندلس، بیروت (د.ت) ص369 [من ترجمه این پاره از کتاب را از ترجمه ابوالقاسم پاینده آوردهام. نگا. مروج الذهب، مسعودى، ترجمه ابوالقاسم پاینده، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، چاپ پنجم ،1374، جلد دوم ص496.] 24. نسبت کتاب به ابنقتیبه مشکلى را مىآفریند که حل آن دشوار است. چراکه سال تولد او 213ه. و سال وفاتش 276ه. است; آنچنان که بسیارى از منابع یاد و تاکید مىکنند; بویژه اگر ادعاى او مبنى بر این که بسیارى از معلومات خود را از کسانى گرفته که در فتح اندلس در سال 92 حاضر بودند و این که بىواسطه از ابویعلى متوفاى سال 146ه. روایت کرده است. به هر روى ما بعید مىدانیم گفته برخى پژوهشگران که کتاب از آن مؤلفى در قرن چهارم هجرى است درستباشد. بل به عکس آن باور داریم و با استناد به واقعیتها و دادههایى که آوردیم معتقدیم مؤلف کتاب «الامامة والسیاسة» ممکن نیست کتاب خود را در عهد متوکل یا پس از آن، یعنى در عهد انقلاب سنى نگاشته باشد، بلکه ناگزیر باید پیش از آن به انجام رسیده باشد. 25. «الامامة والسیاسة» صفحه 26 همان دادههاى پیشین. 26. ابوالحسن اشعرى «الابانة عن اصول الدیانة» ص247 به بعد. تحقیق فوقیه حسین محمود، دارالانصار، القاهرة، 1977. اشعرى همین سخن را در کتاب دیگر خود که عنوان «اللمع فى الرد على اهل الزیغ والبدع» بر پیشانى دارد تکرار کرده است. * این نوشتار ترجمه «الفصل الخامس، التشریع للمشرع 1- تقنین «الراى» و «التشریع» للماضى» از کتاب زیر است: الجابرى، محمد عابد. تکوین العقل العربى (نقد العقل العربى(1)). مرکز دراسات الوحدة العربیة. بیروت. الطبعة السادسة، 1994.