این جستار، با پذیرش سناباورى نسبتبه فراروایت (1) هازى لیوتار (2) بمنزله تعریف پساتجددگرایى و نیز پذیرش سسعه صدر نسبتبه دیگریز دریدا (3) بمنزله سهم ساختشکنى (4) در آن، سه نوع پساتجددگرایى را از هم تمیز مىدهد: حداقلى (فراروایتهاى باورکردنى نداریم)، اصلى (فراروایتها نظرا نایابند)، و جدلى (سعجب از شرشان خلاص شدیم!ز). آنگاه استدلال مىکند که گرایش دینى با هر سه این اعتقادات تحدى مىکند. (5) بر خلاف پساتجددگرایى جدلى، فراروایتها/ جهانبینىها لازمند. برخلاف پساتجددگرایى اصلى، فراروایتها/ جهانبینىهاى قابل اعتماد امکانپذیرند. و برخلاف پساتجددگرایى حداقلى، وجود هم دارند: در سنتهاى دینى دیرپا و بزرگ جهان.
عزم مرا به ارائه این جستار شماره اخیر این نشریه (ایمان و فلسفه (6) ، سال دهم، شماره 4، اکتبر 1993) برانگیخت، که در باب ساهمیت دینى فلسفه معاصر بر اروپاز بود و از جنبه منفى این اهمیت غفلت ورزیده بود. این جستار در اصل سخنرانىاى بود، با عنوان سپساتجددگرایى و ادیان جهانز، که در نشست افتتاحیه «مؤسسه بینالمللى تفکر و تمدن اسلامى» در باب ساسلام و تحدى تجددز، در کوالالامپور، اوت 1994، ایراد شد.