استعاره2از جهات مختلفى در مباحث فلسفى معاصر مطرح مى شود. صرف نظر از اهمیت آشکار آن درشعر, بلاغت و زیبایى شناسى, در حوزه هایى مانند فلسفه ذهن (همچون مسئله شأناستعارى مفاهیم ذهنى متعارف), فلسفه علم (نظیر مقایسه استعاره ها و مدل هاىتبیینى), در معرفت شناسى (همانند استدلال قیاسى) و در پژوهش هاى شناختى (مانندنظریه مفهوم سازى) نیز مطرح مى شود. این مقاله با آگاهى از این که نمى توانموضوعاتِ این حوزه هاى مختلف را کاملاً جدا از یک دیگر بررسى کرد, به موضوعاتىتوجه و بر آنها تأکید مى کند که استعاره براى فلسفه زبان پیش مى کشد. استعاره نهفقط به خاطر خودش, به عنوان یک پدیده زبانیِ3 درخور تحلیل و تفسیر, بلکه به سببپرتو تازه اى که بر زبان غیر مجازی4 [یعنى] حوزه زبان حقیقی5 که دل مشغولى عادىفیلسوف زبان است, مى افکند, موضوعى براى فلسفه زبان است. یک دلیل ضعیف براى این دلمشغولى, این فرض است که زبانِ صرفاً حقیقى, چیزى است که در مقایسه با استعاره ومانند آن که با اشعار یا معمّاها در نسبتاً نادر بودن و شأن فرعى داشتن, مشترکاند, بیشترِ کار برد زبان6 مبتنى بر آن است. این دلیل, دلیل قوى اى نیست, نه تنهابه سبب این که صرف فراوانى, علامت مناسبى براى اعتبار نظرى نیست, بلکه هم چنین بهاین سبب که حتى صادق بودن این فرض, قابل تردید است. در سال هاى اخیر, نویسندگان باعلایق بسیار متفاوت, خاطرنشان ساخته اند که انواعِ مختلف زبان مجازی7 نه تنهاموضوع اصلیِ عمومى ترین گفتار8, بلکه خصوصى ترین گفتار نیز هستند, هم چنان کهفهرست مختصرى از انحاى علاقه9 که به استعاره مى انجامند, حاکى از این مطلب اند. یکدلیل قوى تر براى توجه و تأکید فیلسوف به موضوع زبان حقیقى, این نظر است که زبانحقیقى در مجموع جاى گاه نظرى ممتازى در فهم زبان دارد, زیرا خود درک زبان مجازى ازجهات مشخصى به فهم حقیقى کلماتِ10 به کار رفته بستگى دارد. این نظر, دست کم ادعایىقابل دفاع است و اگر این نظر درست باشد, در آن صورت, ما مى توانیم انتظار فهم زبانمجازى بر اساس نظریه اى در باب معنایِ حقیقی11 داشته باشیم که با تبیین شیوه هایىپیوند دارد که زبان مجازى به آن شیوه ها به معناى حقیقى, هم وابسته و هم ازآن دوراست.