نلسون گودمن در بحث از معضل قدیمی استقرا به مطلبی اشاره میکند که بعدها جان راولز آن را روش تعادل اندیشهورزانه نامید و آن را به منظور استنتاج نظریه عدالت در حوزه فلسفه سیاسی به کار بست. وی مدعی بود در یک جامعه لیبرال، گزینش یک اصل خاص در باب عدالت، مستلزم ترجیحی تحکمی خواهد بود. برای حل این معضل، راولز وضع اولیهای را فرض میگیرد که از طریق آن افراد درخصوص اصول هنجاری عدالت به توافق میرسند. از نظر او این اصول باید از طریق روش تعادل اندیشهورزانه با احکام اخلاقی ما درباره موارد خاص و جزئی سازگاری یابند. کاربرد مفهوم تعادل اندیشهورزانه در حوزه اخلاق را برخی فیلسوفان و صاحبنظران مورد نقدهای جدی قرار داده اند ودر مقابل برخی دیگر از آن دفاع کردهاند. به نظر میرسد در حوزه اخلاق بهویژه اخلاق کاربردی نمیتوان تنها با توسل به نظریههای اخلاقی و نیز اصول اخلاقی انتزاعی به حل مسائل اخلاقی پرداخت. از همینرو، بهرغم مشاجرههای فراوانی که از حیث نظری درباره این روش وجود دارد، از حیث عملی این روش کاربرد فراوانی در حوزه اخلاق بهویژه اخلاق کاربردی دارد؛ بهگونهای که برخی مدعی شدهاند این روش تنها روش مفید در حوزه اخلاق است.