تامس نیگل در حرف آخر1 استدلال مى کند که مدّعیات عقل داراى نوعى غائیت یا جایگاه مطلق است. مسیر اصلى استدلال وى از شهرت نسبتاً زیادى برخوردار است: تلاش هایى که براى تضعیف عقل صورت مى گیرد, خودشکن است. هم چنین مضمون و برآیند سخن وى دربردارنده مغالطه ضد شخص2 است; زیرا برآیند سخنان وى آن است که بسیارى از کسانى که شیفته نوعى شک گرایى, نسبى گرایى, کل گرایى, پساتجدّدگرایى یا ضد عقل گرایى مى شوند, افرادى به دردنخور, سبک مغز و آشفته ذهن هستند. او به حق رواج شک گرایى را در (حوزه هاى ضعیف تر فرهنگ) به عنوان امرى خام و عامیانه محکوم مى کند و از رشد کاهلیِ فکریِ افراطى در فرهنگ معاصر و فروپاشى استدلال جدّى در پایین ترین بخش هاى علوم انسانى و علوم اجتماعى, سخت خشمگین است. اما گستره وسیع نکوهش و هشدار نویسنده نگریستن از ناکجا (The View From Nowhere) که متوجه همه کسانى است که به دنبال ایجاد نوعى محدودیت بر مدّعیات مطلق عقل و علم هستند, عجیب مى نماید, چرا که نیگل در کتاب نگریستن از ناکجا بر این اندیشه که هیچ یک از مواضع عین گرایانه و ذهن گرایانه3 نمى توانند هیچ گونه شأن و جایگاه مطلق داشته باشند, بلکه باید این دو موضع یکدیگر را تکمیل کنند, مى تازد.به هر حال, من یقیناً نمى خواهم به دفاع از نوعى سبک مغزى متهم شوم! مرگ بر نسبى گراییِ عامیانه! اما باید تأکید کنم که حمله نیگل بر ذهن گرایى بسیار ضعیف مى نماید, تقریباً نظیر آن که گفته شود, هرکس که از همان نوع سلاحى استفاده کند که ما در اختیار داریم, باید عضو ارتش ما باشد. آن چه نیگل به آن شأن مطلق مى دهد, صرفاً هرگونه تفکّر نظام مند نیست, بلکه استدلال براساس منطق نوین و متداول است که به قصد رسیدن به حقیقت عینى مطلق و بدون هرگونه قیود نسبى گرایانه یا ذهن گرایانه انجام مى شود. [برخلاف تصور نیگل] این واقعیت که منتقدان منطق ما, در حمله به این منطق عناصرى از خود آن را به کار مى گیرند, مستلزم هیچ گونه پارادوکس خود ارجاعى (self-referential paradoxs) نیست. هنگامى که قاتل براى کشتن قربانى خود از اسلحه وى استفاده مى کند, هرگز نیازى به خودکشى ندارد.هرچند تأمّلات مطرح شده در این جا, که با مطالعه کتاب نیگل به ذهنم رسیده, عمدتاً انتقادآمیز هستند, باید اعتراف کنم که خود را کاملاً مدیون آثار او مى دانم, آن هم نه فقط این کتاب, (که از نظر من, حتى اگر بهترین کتاب نیگل نباشد, کتاب واقعاً جالبى است) بلکه بسیارى از نوشته هاى وى که نیگل در آن ها شجاعت و شهامت مواجهه با نتایج ناخوش آیند را به نمایش مى گذارد. در واقع, او نوعى نگرش (هرچه باداباد) یا (وَلو بَلَغَ ما بَلَغَ) را در پیش گرفته که به نظر من, قابل تحسین است. آن چه پیش روى شماست, اندکى بیش از مرور یک کتاب است, و در واقع, نکاتى است که من در طى چند سال با آن ها کلنجار رفته ام. این نوشته را به عنوان هدیه اى به نیگل تقدیم مى کنم, هرچند ممکن است برخى آن را ستایشى تقریباً دوپهلو و نیش دار و از این رو, ناپسند بدانند, با این حال, نکات مطرح شده در آن برخاسته از احترام خالصانه اى است که آمیخته با اختلاف نظر ژرف من با نیگل شده است. 4هم چنین مى توان این نقد را مجموعه اى از رهنمودهایى دانست که درباره چگونگى ردّ انواع نسبى گرایى و ذهن گرایى, که در قالب تلاش هایى براى متزلزل ساختن یقینى بودن باورهاى دینى به کار گرفته شده, مطرح شده اند. در استدلال هایى که در ردّ دیدگاه نیگل مطرح کرده ام, تلاش کرده ام تا در ارائه پاسخ به مسائلى که وى مطرح کرده, از فلسفه و عرفان اسلامى بهره ببرم, البته مقصودم این نیست که بدون چون و چرا همه دیدگاه هاى اندیشمندان اسلامى را بپذیریم, بلکه تنها امیدوار بوده ام که دیدگاه هایى را مطرح کنم که به نوعى با روحیه خدامحورى و دین مدارى حاکم بر ایشان هماهنگ باشد.
تامس نیگل در حرف آخر1 استدلال مى کند که مدّعیات عقل داراى نوعى غائیت یا جایگاه مطلق است. مسیر اصلى استدلال وى از شهرت نسبتاً زیادى برخوردار است: تلاش هایى که براى تضعیف عقل صورت مى گیرد, خودشکن است. هم چنین مضمون و برآیند سخن وى دربردارنده مغالطه ضد شخص2 است; زیرا برآیند سخنان وى آن است که بسیارى از کسانى که شیفته نوعى شک گرایى, نسبى گرایى, کل گرایى, پساتجدّدگرایى یا ضد عقل گرایى مى شوند, افرادى به دردنخور, سبک مغز و آشفته ذهن هستند. او به حق رواج شک گرایى را در (حوزه هاى ضعیف تر فرهنگ) به عنوان امرى خام و عامیانه محکوم مى کند و از رشد کاهلیِ فکریِ افراطى در فرهنگ معاصر و فروپاشى استدلال جدّى در پایین ترین بخش هاى علوم انسانى و علوم اجتماعى, سخت خشمگین است. اما گستره وسیع نکوهش و هشدار نویسنده نگریستن از ناکجا (The View From Nowhere) که متوجه همه کسانى است که به دنبال ایجاد نوعى محدودیت بر مدّعیات مطلق عقل و علم هستند, عجیب مى نماید, چرا که نیگل در کتاب نگریستن از ناکجا بر این اندیشه که هیچ یک از مواضع عین گرایانه و ذهن گرایانه3 نمى توانند هیچ گونه شأن و جایگاه مطلق داشته باشند, بلکه باید این دو موضع یکدیگر را تکمیل کنند, مى تازد.به هر حال, من یقیناً نمى خواهم به دفاع از نوعى سبک مغزى متهم شوم! مرگ بر نسبى گراییِ عامیانه! اما باید تأکید کنم که حمله نیگل بر ذهن گرایى بسیار ضعیف مى نماید, تقریباً نظیر آن که گفته شود, هرکس که از همان نوع سلاحى استفاده کند که ما در اختیار داریم, باید عضو ارتش ما باشد. آن چه نیگل به آن شأن مطلق مى دهد, صرفاً هرگونه تفکّر نظام مند نیست, بلکه استدلال براساس منطق نوین و متداول است که به قصد رسیدن به حقیقت عینى مطلق و بدون هرگونه قیود نسبى گرایانه یا ذهن گرایانه انجام مى شود. [برخلاف تصور نیگل] این واقعیت که منتقدان منطق ما, در حمله به این منطق عناصرى از خود آن را به کار مى گیرند, مستلزم هیچ گونه پارادوکس خود ارجاعى (self-referential paradoxs) نیست. هنگامى که قاتل براى کشتن قربانى خود از اسلحه وى استفاده مى کند, هرگز نیازى به خودکشى ندارد.هرچند تأمّلات مطرح شده در این جا, که با مطالعه کتاب نیگل به ذهنم رسیده, عمدتاً انتقادآمیز هستند, باید اعتراف کنم که خود را کاملاً مدیون آثار او مى دانم, آن هم نه فقط این کتاب, (که از نظر من, حتى اگر بهترین کتاب نیگل نباشد, کتاب واقعاً جالبى است) بلکه بسیارى از نوشته هاى وى که نیگل در آن ها شجاعت و شهامت مواجهه با نتایج ناخوش آیند را به نمایش مى گذارد. در واقع, او نوعى نگرش (هرچه باداباد) یا (وَلو بَلَغَ ما بَلَغَ) را در پیش گرفته که به نظر من, قابل تحسین است. آن چه پیش روى شماست, اندکى بیش از مرور یک کتاب است, و در واقع, نکاتى است که من در طى چند سال با آن ها کلنجار رفته ام. این نوشته را به عنوان هدیه اى به نیگل تقدیم مى کنم, هرچند ممکن است برخى آن را ستایشى تقریباً دوپهلو و نیش دار و از این رو, ناپسند بدانند, با این حال, نکات مطرح شده در آن برخاسته از احترام خالصانه اى است که آمیخته با اختلاف نظر ژرف من با نیگل شده است. 4هم چنین مى توان این نقد را مجموعه اى از رهنمودهایى دانست که درباره چگونگى ردّ انواع نسبى گرایى و ذهن گرایى, که در قالب تلاش هایى براى متزلزل ساختن یقینى بودن باورهاى دینى به کار گرفته شده, مطرح شده اند. در استدلال هایى که در ردّ دیدگاه نیگل مطرح کرده ام, تلاش کرده ام تا در ارائه پاسخ به مسائلى که وى مطرح کرده, از فلسفه و عرفان اسلامى بهره ببرم, البته مقصودم این نیست که بدون چون و چرا همه دیدگاه هاى اندیشمندان اسلامى را بپذیریم, بلکه تنها امیدوار بوده ام که دیدگاه هایى را مطرح کنم که به نوعى با روحیه خدامحورى و دین مدارى حاکم بر ایشان هماهنگ باشد.